معنی کلمه کریم در لغت نامه دهخدا
هر آن کریم که فرزند او بلاده بود
شگفت باشد و او از گناه ساده بود. رودکی.احمد گفت : خداوند من حلیم و کریم است و اگرنی سخن به چوب و شمشیر گفتی. ( تاریخ بیهقی ). از وی دریافته تر و کریمتر و حلیمتر پادشاه کسی ندیده بود. ( تاریخ بیهقی ). و بوالقاسم خلیک که ندیم امیر یوسف بود مردی ممتع و بکارآمده هم خدمت کسی نکرد و کریم بود. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 254 ). اکنون کارها یک رویه شد و پادشاهی کریم و حلیم... بر تخت نشست.( تاریخ بیهقی ).
وگر کریم شود آرزوت نام و لقب
کریم وارت فعل کرام باید کرد.ناصرخسرو.مر مرا در میان قافله بود
دوستی مخلص و عزیز و کریم.ناصرخسرو.یا دینداری بود که از عذاب بترسد یاکریمی که از عار اندیشد. ( کلیله و دمنه ). || درگذرنده از گناه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بخشاینده. بخشنده. باکرم. سخی. ج ، کرماء، کرام. ( فرهنگ فارسی معین ). بارحم. رحیم. آمرزنده. ( از ناظم الاطباء ). صاحب کرم. گفته اند که کریم اطلاق شود بر جواد کثیرالنفع و همچنین اطلاق شود بر نیکوترین هرشیئی کما قیل : الکریم صفة مایرضی و یحمد فی بابه. صفوج. ( از اقرب الموارد ). مقابل لئیم. ( یادداشت مؤلف ) : لئیم را از دیدار کریم... ملال افزاید. ( کلیله و دمنه ).
پادشاها تو کریمی و رحیمی و غفور
دست ماگیر که درمانده بی بال و پریم.خاقانی.چون کریمان کز عطای داده نسیانشان بود
عفو حق را از خطای خلق نسیان دیده اند.خاقانی.پیش ما بینی کریمانی که گاه مائده
ماکیان بر در کنند و گربه در زندان سرا.خاقانی.ترا از حیات کریمان چه سود
که از مردن بخل ورزان بود.خاقانی.خدای تعالی فضل عظیم و صنع جسیم و لطف کریم خود را شامل حال و کافل روزگار خیرآثار او فرماید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 46 ). درویشی را شنیدم که در آتش فاقه می سوخت... کسی گفتش چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کرمی عمیم. ( گلستان ).
کریمان را به دست اندر درم نیست
درم داران عالم را کرم نیست. سعدی.ور کریمی دوصد گنه دارد