معنی کلمه کرک در لغت نامه دهخدا
کرک. [ ] ( اِخ ) بنابه نقل تاریخ بیهقی قلعه ای بوده است در جبال هرات : و نامه ها که از کوتوال کرک آمدی همه عبدوس عرضه کردی. ( تاریخ بیهقی ). و حاجب بزرگ علی را مؤذن معتمد عبدوس به قلعه کرک برد که در جبال هرات است و به کوتوال آنجا سپرد. ( تاریخ بیهقی ).
کرک. [ ک ُ ] ( ص ) مرغ باشد بر سر خایه نشسته تا چوزه برآرد. ( فرهنگ اسدی ). ماکیانی را گویند که از بیضه کردن بازآمده و مست شده باشد. ( برهان ). کُرج. کرچ. کپ. ( حاشیه برهان چ معین ). مُقِفّه. ( آنندراج ). ماکیان را گویند که از تخم کردن و بیضه دادن بازمانده باشد. ( فرهنگ جهانگیری ). مرغ مست بچه برآوردن. مرغ که به جوجه برآوردن آمده است. ( یادداشت مؤلف ) :
من به خانه اندر و آن عیسی عطار شما
هر دو یک جای نشینیم چو دو مرغ کرک.ابوالعباس.یکی آتش آید هم از سوی ترک
بر آتش نشینیم چون مرغ کرک.؟ ( از فرهنگ اسدی ).دگر فاضلان ماکیانان کرک
نیارند در پیش او خایه داد.سوزنی سمرقندی ( از فرهنگ جهانگیری ).طفل را نیست بهتر از دایه
کرک داند نهفتن خایه.اوحدی.
کرک. [ ک ُ ] ( اِ ) پشم نرمی را گویند که از بن موی بز بروید و آن را به شانه برآورند و ریسند و شال و امثال آن بافند و از آن تکیه و نمد و کلاه و کپنک و مانند آن هم بمالند. ( برهان ) ( آنندراج ). کُلک. ( فرهنگ جهانگیری ). تفتیک. پشم بسیار باریک و نرم. ( یادداشت مؤلف ) :
تأثیردر لباس مرا غفلتی نبود
خوابی نداشت مخمل کرک لباده ام.محسن تأثیر ( از آنندراج ). || هر پارچه و جامه که از پشم نرم کرده باشند. ( یادداشت مؤلف ). || پوستین. پوستین نرم. پوستین از پوست گوسفند که پشم آن بر جای باشد. ( یادداشت مؤلف ). || پرز و گره هایی که بر روی مخمل و شال و کرباس بدباف نمایان باشد و آن را لاس و پرزه نیز گویند. ( آنندراج ). خَمَل. زغب. پرز. بسیار گره پیدا کرده ابریشم و غیره. ( یادداشت مؤلف ). || ریزه های پشم که از قالی و گلیم و جاجیم و جز آن ریزد. || پرز که از خاکستر خود آتش بر آتش نشیند. پرز آتش. ( یادداشت مؤلف ).