معنی کلمه کرنگ در لغت نامه دهخدا
کرنگ. [ ک ُ رَ ] ( اِ ) رنگی است اسب و استر را. ( جهانگیری ). اسب آل را گویند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). اسب سرخ رنگ. ( غیاث ) ( آنندراج ). کرند. کرنده. کرن. ( حاشیه برهان چ معین ). زیوری از زیورهای اسب. اسب اشقر. ( یادداشت مؤلف ) :
تبارک اﷲ از آن آسمان شتاب کرنگ
که نعل آینه رنگش ندیده زنگ درنگ.عرفی.فارس هنر کند نه فرس در دم نبرد
مرکب اگر سیاه کنندش اگر کرنگ.کاتبی ( از جهانگیری ).|| میدان. ( جهانگیری ). میدان و جای صف کشیدن سپاه. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). گرنگ. کرن. کرند. کرنده. ( حاشیه برهان چ معین ) :
هم مهچه لوای ترا آسمان غلاف
هم لشکر علو ترا لامکان کرنگ.کاتبی ( از حاشیه برهان چ معین ).شاهیت تا ضامن رزق و حیات ما نگشت
خیل هستی را عدم نگذاشت بیرون از کرنگ.کاتبی. || جرگه. حلقه. ( از فرهنگ جهانگیری ). جرگه و حلقه زدن مردم و سپاه را گویند. ( برهان ). جرگه و حلقه مردمان. ( ناظم الاطباء ). کرند. کرنده. کرن. ( حاشیه برهان چ معین ) :
چون لشکر نجوم پی کسب نور فیض
ارواح اولیا زده گرد درت کرنگ.( فرهنگ جهانگیری ). || کرند. دیگ رنگرزان. ( از حاشیه برهان چ معین ). دیگی را گویند که رنگرزان بقم و دیگر رنگها در میان آن بجوشانند. ( فرهنگ جهانگیری ) :
دهنش همچو خم نیل پزی
چشمهاچون کرنگ رنگرزی.قریعالفرس ( از فرهنگ جهانگیری ). || ( اِخ ) نام رودخانه ای است. ( برهان ). رودخانه کرند که از زردکوه صفاهان آید. ( ناظم الاطباء ). سرچشمه این رود نزدیک زاینده رود است. ( از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89 ) :
در آن زمان که ز موج محیط تیغ دوخیل
صدای سیل دهد خون ز شاهجوی کرنگ.کاتبی ( از فرهنگ جهانگیری ).ظاهراً مخفف کوهرنگ است.
کرنگ. [ ک َ رَ] ( ص ) موش کار. درنگ کار. گنگ کار. ( یادداشت مؤلف ).
کرنگ. [ ک ُ رُ ] ( اِ ) کرند. لیف جولاهگان. ( ناظم الاطباء ). کرنده. کرنگه. || عروس را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ).