کرمکی

معنی کلمه کرمکی در لغت نامه دهخدا

کرمکی. [ ک ِ م َ ]( ص نسبی ) مبتلا به کرمک. مبتلا به بیماری کرمک. آنکه به مرض کرمک دچار است. ( یادداشت مؤلف ). || زن یا پسر بد. زنی که به عمل ناشایست راغب است. بدعمل زن. در تداول لوطیان ، آنکه مایل به تباهکاری دیگران با خود باشد. ( یادداشت مؤلف ). || اطواری. || شهوی. || کسی که دیگران را بوسیله ای آزار کند. موذی. ( فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه کرمکی در فرهنگ معین

(کِ مَ ) (ص نسب . ) (عا. ) مردم آزار، موذی .

معنی کلمه کرمکی در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کسی که دیگرانرا بوسیله ای آزار کند موذی . ۲ - اطواری . ۳ - شهوی .

جملاتی از کاربرد کلمه کرمکی

کرمکی و از قذر آکنده‌ای طمطراقی در جهان افکنده‌ای
مگر دیده باشی که در باغ و راغ بتابد به شب کرمکی چون چراغ
کرمکی کاندر حدث باشد دفین کی بداند آخر و بدو زمین
تو که از کرمکی بیازاری چه کنی با دگر کسی ماری
کرمکی یافتم میان کمر سیر و سیرآب و سبز و تازه و تر
نه بشنیده گوشم دوچشمم بدید که شدکرمکی پشه از جا پرید
بس که خود را کرده‌ای بندهٔ هوا کرمکی را کرده‌ای تو اژدها
کرمکی و از قذر آکنده ای طمطراقی در میان افکنده ای
چون برون آمد ز جوهر کرمکی شاه گفتا با ایازش نرمکی