معنی کلمه کرشه در لغت نامه دهخدا
کرشه. [ ک ِ رِ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) نوعی پارچه نخی نازک که بافتی چین خورده مانند دارد.
کرشه. [ ک َ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) کرش. کرس. کریس. ( حاشیه برهان چ معین ). بمعنی کرش است که فریب و خدعه باشد. ( از برهان ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ). آدم بازی دادن. ( برهان ). حیله. ( ناظم الاطباء ). || چاپلوسی. || فروتنی و افتادگی. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). فروتنی از روی تزویر. || آواز و صدایی باشد که از بینی مرد خفته برآید( و آن را به کسر نیز گفته اند ) و آن تبدیل و تخفیف غرش است. ( انجمن آرای ناصری ). رجوع به کرش ، کرشیدن و دیگر مترادفات کلمه شود.