معنی کلمه کرشمه در لغت نامه دهخدا
کرشمه. [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] ( اِ ) ناز و غمزه. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).عشوه. شکنه. برزم. ( ناظم الاطباء ). غَنج. غُنج. غُنُج. ( منتهی الارب ). دلال. ( یادداشت مؤلف ) :
ناز اگر خوب را سزاست بشرط
نسزد جز تراکرشمه و ناز.رودکی.گه خرامش چون لعبتی کرشمه کنان
بهر خرامش از او صدهزار غنج و دلال.فرخی.بینی آن چشم پر کرشمه و ناز
که بدان چشم هیچ دلبر نیست.عنصری.گرچه به دست کرشمه تو اسیرم
از سر کوی تو پای بازنگیرم.خاقانی.مرا به نیم کرشمه تمام کشتی و آنگه
نظر ز کام دل من تمام بازگرفتی.خاقانی.در عشق فتوح چیست دانی
از دوست کرشمه نهانی.خاقانی.دل و دین فداش کردم به کرشمه گفت نی نی
سر و زر نثار ما کن که چنین بسر نیاید.خاقانی.آهوچشمی که هر زمانی
کشتی به کرشمه ای جهانی.نظامی.شست کرشمه چو کماندار شد
تیر نینداخته بر کار شد.نظامی.بیچاره دلم ز نرگس مستش
صد توبه به یک کرشمه بشکستش.عطار.ای یک کرشمه تو صد خون حلال کرده
روی چو آفتابت ختم جمال کرده.عطار.کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد.حافظ.تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت
روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده.حافظ.غرض کرشمه حسن است ورنه حاجت نیست
جمال دولت محمود را به زلف ایاز.حافظ.این تقویم تمام که با شاهدان شهر
ناز و کرشمه بر سر منبر نمی کنم.حافظ.گرد کرشمه از کف نعلین خویش ریز
آن توتیا به چشم سفیدرکاب کش.شیخ العارفین ( از آنندراج ).مضراب مطرب از رگ طنبور خون گشاد
در خاطرش کرشمه ساقی خلیده ست.اسیر لاهیجی ( از آنندراج ).رخسار او به ناز و کرشمه هزار بار
صد نکته روبرو به رخ ماه و خور گرفت.اسیر لاهیجی ( از آنندراج ).