معنی کلمه کرده کار در لغت نامه دهخدا
جادو نباشد از تو به تنبل سوارتر
عفریت کرده کار و تو زو کرده کارتر.دقیقی.ترا نخواهم جز کافر و ستمگر از آنک
به بد نمودن من کرده کار و آژیری.دقیقی.( یادداشت مؤلف ). استاد. ( انجمن آرا ).
- نکرده کار ؛ ناآزموده. نامجرب. ( یادداشت مؤلف ): نکرده کار را مبر به کار. ( یادداشت مؤلف ).
چسان کار بگشاید از روزگار
به ناکرده کاری فتاده ست کار.ملاطغرا ( از آنندراج ).