معنی کلمه کردن در لغت نامه دهخدا
این کارد نه از بهر ستمکاری کردند
انگور نه از بهر نبیذ است به چرخشت.رودکی.سعدبن معاذ عریش از چوب بکرد. ( ترجمه طبری بلعمی ).
بل تا جگرم خشک شود و آب نماند
بر روی من آبی است کز او دجله توان کرد.آغاجی.من بساک از ستاک بید کنم
بی تو امروز جفت سبزه منم.عماره.خواجه ما ز بهر گنده پسر
کرد ازخایه شتر گلوند.طیان.کسی کرد نتوان ز زهر انگبین
نسازد ز ریکاسه کس پوستین.عنصری.پس دری کردم از سنگ و در افزاری
که بدو آهن هندی نکند کاری.منوچهری.چو دست من بریده شد به خنجر
چه سود ار من کنم دستی ز گوهر.( ویس و رامین ).و از صاهه آهن و پولاد خیزد و تیغها کنند وشمشیرها، چاهکی خوانند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 125 ). و تخت و تاج و باره و طوق و انگشتری او [ جمشید ] کرد. ( نوروزنامه ). نخستین کس که انگشتری کرد و به انگشت درآورد جمشید بود. ( نوروزنامه ). کمان... کرد [آرش و هادان ] هم از چوب و هم از نی و به سریشم به استوار کرد و پیکان آهن کرد. ( نوروزنامه ).
بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی
قرصه کافور کرداز قرصه شمس الضحی.خاقانی.از دریا صحرا و از جیحون هامون کرده است. ( سندبادنامه ص 15 ). از جوهر آهن ظلمانی بروزی چند آینه ای می کند که جوهر مظلم او در صقالت وصفوت بحدی می کشد که عکس نمای محاسن و... می گردد. ( سندبادنامه ص 52 ).
گر ازخاک مردان سبویی کنند
به سنگش ملامت کنان بشکنند.سعدی ( بوستان ).خاک مشرق شنیده ام که کنند
به چهل سال کاسه چینی
صد بروزی کنند در مغرب
لاجرم قیمتش همی بینی.سعدی ( گلستان ). || بنا کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). بنا نهادن. پی افکندن. ( یادداشت مؤلف ) : و از هیچ سو بدو راه نیست مگر از یک سو که کرده اند سخت دشوار. ( حدود العالم ). از بهر آن کرد [هرمس بنای هرمان مصر را ] تا آب ( طوفان ) او را زیان نتواند کرد. ( حدود العالم ). و بر دجله پلی است از کشتیها کرده. ( حدود العالم ). و آن بند مأمون خلیفه کرده است. ( حدود العالم ).