کرخت

معنی کلمه کرخت در لغت نامه دهخدا

کرخت. [ ک َ رَ / ک َ رِ / ک ِ رِ ] ( ص ) کرخ. بی خبرشده و بی حس و بی شعور گردیده اعم از انسان و اعضای انسان. ( برهان ) ( آنندراج ). سِر. خدر. بی هوش. ( ناظم الاطباء ) : سرما دست و پایم را کرخت کرده بود. ( تحفه اهل بخارا ). رجوع به کرخ شود. || به مجاز بر درشت و ناهموار اطلاق کنند. ( آنندراج ) :
از بس که مرغ دل به چمن هرزه نال بود
وصل گلی نیافت ز صوت کرخت خویش.علی خراسانی ( از آنندراج ).شیره انگور را بهر کسان ریزد به خم
باده نوشی کی کند طبع کرخت باغبان.علی خراسانی ( از آنندراج ).

معنی کلمه کرخت در فرهنگ فارسی

( صفت ) کرخ : [ شیر. انگور را بهر کسان ریزد بخم باده نوشی کی کند طبع کرخت باغبان ? ] ( علی خراسانی )

جملاتی از کاربرد کلمه کرخت

تخم چنارم گویی، که دارد دستم کسالت، پایم کرختی
وجود آنوریسم در یک سرخرگ مغزی باعث سردرد (اغلب ضربان‌دار)، ضعف، فلج یا کرختی، درد پشت چشم، تغییر بینایی یا نابینایی نسبی، و مساوی نبودن اندازه مردمک‌ها می‌شود.
سردرد، درد قفسهٔ‌سینه، تپش قلب، کرختی یا افزایش تنفس نیز ممکن است اتفاق بیفتد، گرچه این‌ها علائم اصلی افسردگی نیستند.
ناحیه‌ای از پوست که از طریق بخش خاصی از نخاع عصب‌دهی می‌شود را درماتوم نامیده، و آسیب به آن بخش از نخاع، موجب ایجاد درد، کرختی یا از دست رفتن حس در نواحی مرتبط خواهد شد. خواب‌رفتگی، حس سوزن‌سوزنی شدن یا حس سوختگی در نواحی تحت تأثیر پوست، یکی دیگر از چنین نشانگانی‌ست. شخصی که سطح هوشیاری پایینی دارد، ممکن است در مقابل تحریک دردناک در بالای نقطه خاصی پاسخ دهد، اما نه در پایین آن.