معنی کلمه کرت در لغت نامه دهخدا
باز او پرسد که خنده بر چه بود
پس دوم کرت بخندد چون شنود.مولوی.شیخ روزی چار کرت چون فقیر
بهر کدیه رفت در قصر امیر.مولوی.در آن اثنا حضرت خواجه سه کرت فرمودند توبه. ( انیس الطالبین ص 35 ). تا آن جماعت سه کرت این سخن را تکرار کردند. ( تاریخ قم ص 214 ). مهتر گبران گفت : اگر این کرت مسجد را خراب کنم خوف آن باشد که مسلمانان اتفاق کنند و شکستی به من رسد. ( فردوس المرشدیه از فرهنگ فارسی معین ).
کرت. [ ک َ ] ( اِ ) تره . ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تره شود.
کرت. [ ک َ ] ( اِ ) قطعه ای از زمین زراعت کرده و سبزی کاشته که کَرد نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). کرد. کرذ. هر یک از بخشهای تقریباً مساوی مزرعه یا باغچه. ( فرهنگ فارسی معین ) : میان محوطه گرد آن [ دخمه ] به شکل کرت بندیهای مستطیل سنگفرش شده بود... رزبانو... یکی از این کرتها را اشغال کرده بود. ( سایه روشن تألیف صادق هدایت از فرهنگ فارسی معین ).
کرت. [ ک َ ] ( اِ ) فصل. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به کرد شود.
کرت. [ ک َ ] ( اِ ) نام میوه خاری است که آن را به عربی شوکة قبطیة گویند و آن میوه ای است شبیه به خرنوب شامی. معرب آن قرط باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). بار و ثمر یک نوع خاری که به تازی قرط گویند. ( ناظم الاطباء ). کیکر. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیکر و قرط شود.
کرت. [ ک َ ] ( اِخ ) آل کرت. رجوع به آل کرت و حبیب السیر چ تهران صص 84-116 شود.
کرت. [ کْرِ / ک ِ رِ ] ( اِ ) درختی است گرمسیری که سه گونه وحشی آن در کرانه های جنوب ایران می روید. چوب کرت در آغاز قرمز روشن است و سپس تیره می شود، خوب تراش برمی دارد و در هنرهای زیبا بمصرف می رسد. صمغ معروف عربی را از آن می گیرند. ( از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 صص 202 - 203 ). قرظ. سَلَم. خرنوب مصری. سنط. بَبله. نَب نَب. بابل. ( یادداشت مؤلف ).