کربلایی

معنی کلمه کربلایی در لغت نامه دهخدا

کربلایی. [ ک َ ب َ ] ( ص نسبی ) کربلائی. منسوب به کربلاء. || اهل کربلا. از مردم کربلا. || کسی که به زیارت کربلا رفته باشد. || عنوانی که روستاییان و عامه را دهند. ( فرهنگ فارسی معین ). مخاطبه ای عامه مردم را آنجا که نام او ندانند و عنوان «آقا» و غیره فوق شأن او دانند. || ساخته و پرداخته کربلا. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِ ) نام نوعی از قماش به طرح محرمات که دو خطعریض داشته باشند سیاه و سفید یا مانند آن. ( آنندراج ). نوعی از قماش خطدار. ( ناظم الاطباء ) :
گشت یک شب در میان وصل سهی بالای ما
کربلایی شد لباس تیره بختی های ما.واعظ قزوینی ( از آنندراج ).از او بال بلبل حنایی شده
پرش نایب کربلایی شده.ملاطغرا ( از آنندراج ).تا زائر کربلای عشق تو شدم
از داغ همیشه کربلایی پوشم.ملاطغرا ( از آنندراج ).

معنی کلمه کربلایی در فرهنگ معین

(کَ بَ ) (ص نسب . ) ۱ - منسوب به کربلا. ۲ - کسی که به زیارت کربلا رفته باشد. ۳ - عنوانی که روستاییان و عامه را دهند.

معنی کلمه کربلایی در فرهنگ عمید

۱. مسلمانی که مرقد شهدای کربلا را زیارت کرده است.
۲. [عامیانه، مجاز] عنوان برخی روستاییان سالخورده.
۳. (صفت نسبی ) تهیه شده در کربلا.
۴. (صفت نسبی ) از مردم کربلا.
۵. (صفت نسبی ) مربوط به کربلا.
۶. (اسم ) [قدیمی] نوعی پارچه با دو خط عریض سفید و سیاه.

معنی کلمه کربلایی در فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به کربلائ ۱ - اهل کربلائ از مردم کربلا . ۲ - کسی که بزیارت کربلا رفته باشد و لو یک بار . ۳ - عنوانی که روستا ییان و عامه را دهند ۴ - ساخته و پر داخت. کربلا . ۵ - نوعی پارچه ( منسوب بکربلا ) بطرح محرمات که دارا ی دو خط عریض سیاه و سفید است : [ گشت یک شب در میان وصل سهی بالای ما کربلا یی شد لباس تیره بختیها ی ما ] . ( واعظ قزوینی )

جملاتی از کاربرد کلمه کربلایی

همه بلخی و جبه شان سبزواری همه کوفی و خرقه شان کربلایی
تا حسین تشنه لب را از وطن آواره ساخت برد واندر کربلایی یار و بی‌انصار کرد
به خواب خوشند از فراغت همه عمر شب و روز چون مخمل کربلایی
بقعه پیرکربلایی علی مربوط به اواخر دوره قاجار است و در ۲ کیلومتری جاده قدیم لار، شیراز واقع شده و این اثر در تاریخ ۱۹ مرداد ۱۳۸۴ با شمارهٔ ثبت ۱۲۷۶۰ به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده‌است.
کربلایی ست لب خشک صدف را غربت گوشمال عجبی داد جلای وطنش
یا شهید کربلا از من عنایت کم مکن چون تو شاه کربلایی من گدای کربلا
ندارد به دل آرزویی به دنیا که او جز غم کربلایی ندارد
حسین کربلایی، آب بگذار که آب امروز تیغ آبدارست
گشت یکشب در میان، وصل بت رعنای ما کربلایی شد پلاس تیره‌بختی‌های ما!
در کوی بی وفایان دانی سرشک من چیست چون پیش اهل کوفه، تسبیح کربلایی
گاه چون عارف نمد بر دوش گه چو رندان کربلایی پوش
کلمه بوری را کربلایی حسین تبریزی از خواجه عبدالرحیم اژابادی نقل می‌کند که به معنی بیا است.