معنی کلمه کرباسه در لغت نامه دهخدا
کرباسه. [ ک َ س َ / س ِ ] ( اِ ) به شبه مار جانوری است ولی پای دارد. ( از فرهنگ اسدی نخجوانی ). کربس. سوسمار.( اوبهی ). کربسه. کربش. ( صحاح الفرس ). سام ابرص. به تازی الوزغة گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). کرباشه. ( فرهنگ جهانگیری ). چلپاسه. ( ناظم الاطباء ). مارپلاس. ( یادداشت مؤلف ). کربسو. کرپاسه. کرپاشه . کربایس. کربس. کربش. کرفش :
چاه پر کرباسه و پر کژدمان
خورد ایشان پوست روی مردمان.رودکی.رجوع به کرباسو، مارمولک و مترادفات کلمه شود.