کراهت

معنی کلمه کراهت در لغت نامه دهخدا

کراهت. [ ک َ هََ ] ( ع اِمص ) کراهة. نفرت. ناپسندی. بی میلی. ( ناظم الاطباء ). ناخواهانی. بیزاری. تنفر. اشمئزاز. ناخوشی. ( یادداشت مؤلف ). ناخوشایندی : ملک نوح از سر کراهت برخاست و ناصرالدین آن بشارت به ابوعلی نوشت که مراد حاصل شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 107 ).
هر کراهت در دل مرد بهی
چون درآید ز آفتی نبود تهی.مولوی.- به کراهت ؛به اکراه. به زور. به ناخوشی. به استکراه. ( یادداشت مؤلف ). به اجبار. از روی نفرت. با بی میلی و بی اختیاری. ( از ناظم الاطباء ) : نظر نکنند الا به کراهت. ( گلستان ).
- کراهت در سمع ؛ ناخوش آمدن کلمه است در گوش و آن بر اثر رعایت نکردن حسن ترکیب اصوات در کلمه است. ( فرهنگ فارسی معین ).
کراهة. [ ک َ هََ ] ( ع اِ ) زمین درشت سخت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || سختی. یقال : لقیت دونه کراهة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
کراهة. [ ک َ هََ ] ( ع مص ) ناپسند داشتن چیزی را. ( منتهی الارب ). دوست نداشتن. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). کَره یا کُره. کَراهیة. مَکرَهة یا مَکرُهة. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ناپسند گردیدن. یقال : ما کان کریهاً فکره. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). قبیح شدن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دشوار داشتن. ( دهار ). دشخوار داشتن. ( تاج المصادر بیهقی ).

معنی کلمه کراهت در فرهنگ معین

(کَ هَ ) [ ع . کراهة ] (اِمص . ) بی میلی ، نفرت .

معنی کلمه کراهت در فرهنگ عمید

۱. ناپسند داشتن، ناخوش داشتن، ناراضی بودن.
۲. زشتی.
۳. (فقه ) اولی بودن ترک عملی در حالی که انجام آن هم منع نشده.

معنی کلمه کراهت در فرهنگ فارسی

ناپسندداشتن، ناخوش داشتن، ناراضی بودن
۱ - ( مصدر ) ناپسند داشتن چیزی را مکروه داشتن . ۲ - ( اسم ) نا خوشایند ی . یا کراهت در سمع . نا خوش آمدن کلمه است در گوش و آن بر اثر رعایت نکردن حسن ترکیب اصوات در کلمه است .

معنی کلمه کراهت در دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:احکام پنج گانه شرعی

معنی کلمه کراهت در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کَراهت به فتح کاف یکی از احکام خمسه تکلیفی می باشد. به موجب این حکم، انسان می تواند فعل مورد نظر شارع را انجام دهد بدون این که کیفر شود ولی اگر آن را انجام ندهد، پاداش می یابد.
در تعریف آن چنین گفته اند: «الکراهۀ شرعا کون الفعل بحیث یکون ترکه أولی مع عدم المنع من الفعل» یعنی کراهت بودن فعل است به نحوی که ترک آن أُولی باشد با عدم منع از فعل. و چنین فعلی را مکروه می گویند.
اقسام کراهت
در کتاب تعریفات می نویسد: مکروه فعلی است که راجح الترک باشد.
پس اگر به حرام نزدیک تر باشد کراهت تحریمیه و اگر به حلال نزدیکتر باشد، کراهت تنزیهیه نامیده می شود و فعل آن بدون عقاب است.

[ویکی فقه] کراهت (اصول). کراهت به طلب غیر اکید مولا به ترک فعل دارای مفسده غیر ملزمه اطلاق می شود.
کراهت، نوعی از احکام ترخیصی است و به معنای بعث (برانگیختن) و طلب غیر اکید مولا به ترک فعلی است که دارای مفسده غیر ملزمه می باشد؛ به بیان دیگر، مولا مکلف را از انجام فعل، منع غیر اکید نموده است، به گونه ای که با اذن در فعل منافات ندارد؛ بنابراین، ترک مکروه ، مطلوب و دارای مصلحت و ثواب است، ولی انجام آن حرام نیست.

معنی کلمه کراهت در ویکی واژه

بی میلی، نفرت.

جملاتی از کاربرد کلمه کراهت

ز هند سفله به جز سفلگی نمی زاید کراهتست همه حاصل طبیعت و آه!
پس بدان که سزاوار فقیر آن است که به فقر و بی چیزی خود راضی باشد و اگر کراهتی از آن داشته باشد باید مثل کراهت حجامت باشد از برای کسی که حجامت می کند، اگر چه فی الجمله دردی می یابد اما به آن راضی و خوشنود است و آن را از خدا بداند و به آن جهت به آن شاد و فرحناک باشد و در باطن توکل بر خدا داشته باشد و اعتماد و وثوق او به خدا باشد و چنان داند که خدا قدر ضرورت را به او می رساند و به هر چه به او رسد قانع باشد و زیادتی نخواهد و به این جهت قطع طمع از خلق کند و التفاتی به آنچه در دست مردم است نکند و حرص بر تحصیل مال از هر جا برسد نداشته باشد و بر فقر خود صابر و شاکر باشد.
در شکایت گویی از هر دبیحا هاجریست در کراهت مریمی از زادان عیساستی
در کتاب چهارشآن در باب نوزدهم از واحد چهارم نوشته شده: که مالک نگردید چیزی را که نفس شما از آن کراهت داشته باشد و از روئیت آن محزون گردید.
آن که از شبهت دور باشد، اما حرام اگر گرد آن گردد، خود فاسق و عاصی بود و هرچه در آن درشک باشد، از دل خویش فتوی پرسد نه از مفتیان. اگر وی از اهل دل است و این عزیز بود. هرچه در دل خویش از آن کراهتی یابد نخرد و با ظالمان و پیوستگان ایشان معاملت نکند و هیچ ظالم را نسیه کالا نفروشد که آنگاه به مرگ وی اندوهگین شود و نشاید به مرگ ظالم اندوهگین شدن و به توانگری وی شاد نشود و هرچه به ایشان فروشد که داند ایشان بدان استعانت خواهند کردن بر ظلم، وی را در آن شریک باشد. مثلا اگر کاغذ به مستوفیان ظالمان فروشد، بدان مواخذ بود. و در جمله باید که با همه کس معاملت نکند، بلکه اهل معاملت طلب کند.
و درجات شبهه در کراهت، و اموال حرام، از سه قسم بیرون نیست:
پس برو شیرین و خوش با اختیار نه بتلخی و کراهت دزدوار
وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ سبب نزول این آیة آن بود که رسول خدا روزی در خانه زید شد حاجتی را، زینب را دید ایستاده و زینب زنی بود با جمال تمام قد نیکو خلقت سپید رنگ، جامه نیکو چنان که زنان دارند پوشیده، بچشم رسول نیکو آمد، گفت: «سبحان اللَّه مقلّب القلوب»، این بگفت و بازگشت و زید آن ساعت بخانه نبود، چون باز آمد زینب او را خبر داد از آنچه رسول گفت، زید بدانست که چیزی در دل رسول افتاد و بآن که در حکم و قضیّت اللَّه بود که زینب زن رسول باشد، اللَّه تعالی محبّت زینب در دل رسول افکند و نفرت و کراهت در دل زید افکند، زید برخاست در آن حال و پیش مصطفی شد، گفت یا رسول اللَّه زینب زنی متکبّر است و بر من تطاول می‌جوید و سر بمن فرو نمی‌آرد و مرا بسخن درشت می‌برنجاند و میخواهم که او را طلاق دهم، رسول خدا گفت: «أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ» فی امرها زن خویش را نگه دار و از خدا بترس و او را طلاق مده.
شیخ الاسلام گفت: که همه عمر بسر نشود ازین چهار چیز، که تو خود در سفری روی فرا منزل، هر که ازین چهار چیز مجرد است ضایعست بی‌عصمت و حفظ اللّه تعالی: علم کی رایض تو بود، که ترا راست و نرم می‌کند. و یادی که مونس تو بود، تا در تنهائی وحشت نگیرد، و ورعی که باز دارندهٔ تو بود، تا بهر نشایست ننگری. و یقین و وجد که مرکب تو بود، تا با پس نمانی، و در هر چه بی، بزندگانی بی، نه کراهت.
همان خال سیه بر لب شکربار کنون دارم کراهت زو مگس وار
نقلست که گفت: در حال جوانی درویشی پیش من آمد و اثر گرسنگی در من بدید مرا به خانه خواند و گوشتی پخته بودبوی گرفته مرا از خوردن آن کراهت می‌آمد و رنج می‌رسید تا درویش آن تعزز در من بدید شرم زده شد و من نیز خجل گشتم برخاستم و با جماعتی اصحاب نقل کردیم چون بقادسیهٔ رسیدیم راه گم کردیم و هیچ گوشه نداشتیم تا چند روز صبر کردیم تا به شرف هلاک رسیدیم تا حال چنان شد که سگی به قیمت گران بخریدیم و بریان کردیم لقمهٔ از آن به من دادند خواستم تا بخورم حال آن درویش و طعام یاد آمد با خود گفتم که این عقوبت آنست که این درویش آن روز از من خجل شد درحال توبه کردم تا راه بما نمودند چون بازآمدم از آن درویش عذر خواستم.