کراه

معنی کلمه کراه در لغت نامه دهخدا

کراه. [ ک َ ] ( اِ ) کنار. ( از برهان ) ( از آنندراج ). کرانه. کناره. ( یادداشت مؤلف ). || انتها. نهایت.( از برهان ) ( از آنندراج ). انجام. ( یادداشت مؤلف ). || افق. کناره آسمان. ( یادداشت مؤلف ).
کراه. [ ک ُ] ( اِ ) مثل. مانند. || پرنده ای که آن را کراس نیز نامند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به کراس شود.

معنی کلمه کراه در فرهنگ معین

(کَ ) (اِ. ) نهایت ، کرانه .

معنی کلمه کراه در فرهنگ عمید

۱. کناره، کران، کرانه.
۲. نهایت.

معنی کلمه کراه در فرهنگ فارسی

کناره، نهایت، کران
مثل . مانند

معنی کلمه کراه در ویکی واژه

نهایت، کرانه.

جملاتی از کاربرد کلمه کراه

اکراهرپور ۱٬۳۶۴ کیلومترمربع مساحت و ۲۰۵ نفر جمعیت دارد.
در آنجا آگاممنون به عنوان رهبر کل انتخاب شد و پس از جمع‌آوری لشکر و تجهیزات نظامی آمادهٔ ترک آئولیس به مقصد تروا شدند. در ابتدای سفر کشتی‌های آن‌ها در آئولیس دچار طوفانی نامساعد گشت. پیشگو بیان نمود که این بدبیاری به سبب آگاممنون و بی‌احترامی او در مقابل الهه شکار آرتمیس به وجود آمده‌است، و تنها راه متوقف کردن این باد قربانی نمودن ایفیگنیا دختر او بود. آگاممنون با اکراه موافق قربانی شدن دخترش شد، اما آرتمیس شخصاً هنگام کشتن ایفیگنیا او را نجات داده و گوزنی را جایگزینش کرد.
مترسان ز خود هیچ بدخواه را که ظاهر کند بر تو اکراه را
فایده: هان، هان تا نگویی که اگر مراد از صبر در مصائب آن است که دل او از مصیبت کراهت نداشته باشد این امری نیست که به اختیار آدمی باشد، زیرا انسان مضطرب است به کراهت از بلایا، پس چگونه آدمی به درجه صبر می تواند رسید؟ زیرا این سخن از نادانی و قصور معرفت است و هر که عارف به خدا و دانا به أسرار و حکمت قضا و قدر او باشد، و یقین داند که هر أمری از جانب خدای تعالی روی داد و از او صادر شد و بندگان خود را به آن مبتلا فرمود، از تنگی و وسعت، و مرض و صحت، و خواری و عزت، یا ألم و غمناکی، یا شادی و فرحناکی همه بر وفق حکمت، و مقتضای مصلحت است، نفس خود را مستعد صبر می سازد و دل او به قضا و قدر الهی راضی می شود و گشادگی در سینه او حاصل می گردد و یقین می کند که قضای خدا بر او جاری نگشته است مگر به خیر پس، از آن لذت می یابد.
به غَور دل پادشا راه نیست که در رغبت طبعش اکراه نیست
یعنی مرگ را کراهت نمی دارد مگر کسی که دوستی او مجرد دعوی باشد، زیرا دوست ملاقات دوست را مکروه نمی دارد.
ممکن است این واژه معنی مبهمی در میان اهالی مکه داشته بوده باشد. براساس نظریهٔ یولیوس ولهاوزن، الله (خدای برتر مجموعه قبایل اطراف قریش) مقامی بود که تقدس هبل (خدای برتر قریش) را باعث می‌شد. او الله را «اسم جنس» تلقی کرد و معتقد بود مشرکان به خاطر کراهت بردن نام بت‌ها، اسم جنس الله را به جای آن‌ها به کار می‌بردند. اگرچه شواهدی هست که نشان می‌دهد الله و هبل دو ایزد متفاوت بودند.
ای خداوند بندگی تو را گیتی اقرار کرده بی اکراه
نصیحت صواب است با شاه گفت ولیکن نشاید به اکراه گفت
گفت: نه از جهت مال بود و لکن من یقین می‌دانم که مال حلال هرگز به آب و گل خرج نرود و من مال خود را حلال می‌دانم. چون از من چیزی خواستند کراهیت آن بود که در مال حلال من شبهتی پدید آمد و از آن سبب عظیم می‌رنجیدم.
و اگر این هم نیست و کراهیت بی علت است پس هیچ دست آویز و پای جای نماند. چه سخط چون از علتی زاید استرضا و معذرت آن را بردارد، و هرچه برزق و افترا ساخته شود اگر بنفاذ رسد دست تدارک ازان قاصر، و وجه تلافی دران تاریک باشد. که باطل و زور هرگز کم نیاید و آن را اندازه و نهایت صورت نبندد.
وَ رَضُوا عَنْهُ فی الآخرة بالجنة و الثواب و قیل: رضوا عنه بما قضی علیهم فی الدنیا من غیر کراهیة. حکی عن ابی عثمان النیسابوری، قال: منذ اربعین سنة ما اقامنی اللَّه تعالی فی حال کرهته و لا نقلنی الی غیره فسخطته. أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ انصار حقّه و رعاة خلقه. أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ الفائزون الباقون فی النعیم المقیم: روی انّ داود (ع) قال: «الهی من حزبک؟ فاوحی اللَّه تعالی الیه: یا داود الغاضّة ابصارهم، النقیة قلوبهم، السلیمة اکفّهم، اولئک حزبی و حول عرشی.