معنی کلمه کدیور در لغت نامه دهخدا
کدیور بدو گفت پروردگار
سرآرد مگر بر من این روزگار.فردوسی.سرایی مر سعادت پیشکارش
زمانه چاکر و دولت کدیور.لبیبی.دل بیش کشد رنج چو دلبر دو شود
سر گردد رنجور چو افسر دو شود
مستی آرد باده چو ساغر دو شود
گردد کده ویران چو کدیور دو شود.مسعودسعد. || مزارع. ( آنندراج ) ( فرهنگ جهانگیری ). برزیگر. زراعت کننده. ( برهان ). زارع. دهقان. ( ناظم الاطباء ). باغبان. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) :
چون درآمد آن کدیور مرد زفت
بیل هشت و داسگاله برگرفت.رودکی.کدیور یکایک سپاهی شدند
دلیران پر آواز شاهی شدند.فردوسی.کسی بر کدیور نکردی ستم
به سالی به سه بهره دادی درم.فردوسی.کدیور بدو گفت از ایدر مرنج
که در خان ما کس نیابد سپنج.فردوسی.به دهقان کدیور گفت انگور
مرا خورشید کرد آبستن از دور.منوچهری.کدیور کجا بفکند دم مار
کند مار مر دست او را فگار.( گرشاسب نامه ).که بازاریان مایه دارند و سود
کدیور بود مرد کشت ودرود.( گرشاسب نامه ).سپهدار گنج آکن و غم گسل
کدیور بطبع و سپاهی بدل.اسدی.بهین گنج او [ گنج شاه ] هست داننده مرد
نکوتر سلیحش یلان نبرد
دگر نیکتر دوستداران او
کدیور مهین پایکاران او.اسدی.و ضیاع بیشتر او را [ بخارا خدات را ] بود و اغلب این مردمان کدیوران و خدمتکاران او بودند. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 7 ).
انداخته هندوی کدیور
زنگی بچگان تاک را سر.نظامی.