کدیه

معنی کلمه کدیه در لغت نامه دهخدا

( کدیة ) کدیة. [ ک ُدْ ی َ ] ( ع اِ ) سختی روزگار. || زمین درشت تابان سخت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، کُدی ً. یقال : ضب کدیة و ضباب کدیة؛ سُمی به لِوَلعه بحفر الکدیة. ( منتهی الارب ). ضب الکدیة و ضباب الکدی ؛ بسبب ولع او [ سوسمار ] به کندن اراضی درشت. ( از اقرب الموارد ). || کلوخ و جز آن سخت میان سنگ و گل. ( منتهی الارب ). چیزی سخت میان سنگ و گل. ( از اقرب الموارد ). || طعام و شراب فراهم آورده انبارساخته. ( منتهی الارب ). آنچه گرد آید از طعام و خاک. ( از اقرب الموارد ).
کدیه. [ ک ِدْ / ک ُدْ ی َ ] ( معرب ، اِمص ) معرب از کلمه ٔگدا و گدایی فارسی. سؤال. دریوزه. دریوزه گری. ( یادداشت مؤلف ) :
کس کرد و به کدیه سپهی خواست ز گیلان
هرگز به جهان شاه که دیده ست و گدایی.منوچهری.نه دم کدیه ای همی گویم
نه دم عشوه یی همی دارم.مسعودسعد.گفتم چنین که حکم کنی تو مصادره است
مرد حکیم کدیه کند نی مصادره.سوزنی.زآن سوی کدیه بُرد آز مرا
تا نباشد به کس نیاز مرا.سنائی.نی نی چو به کدیه دل نهاده ست
گو خیز و بیا که در گشاده ست.نظامی.هیچ دیوانه فلیوی این کند
بر بخیلی عاجزی کدیه تند.مولوی.مردم هنگامه افزونتر شود
کدیه و توزیع نیکوتر رود.مولوی.شیخ روزی چار کرت چون فقیر
بهر کدیه رفت در قصر امیر.مولوی.- کدیه کردن ؛ گدایی کردن. سؤال کردن :
از شما کی کدیه زر می کنیم
ما شما را کیمیاگر می کنیم.مولوی.

معنی کلمه کدیه در فرهنگ معین

(کُ یِ ) [ ع . کدیة ] (اِمص . ) ۱ - سختی روزگار. ۲ - گدایی .

معنی کلمه کدیه در فرهنگ عمید

گدایی: بدین دقیقه که گفتم گمان کدیه مبر / به بنده، گر چه گدایی شریعت شعر است (انوری: ۴۵ ).

معنی کلمه کدیه در فرهنگ فارسی

سختی روزگار، گدایی، حرفه گدا
( اسم ) ۱ - سختی روز گار . ۲ - گدایی : [ بدین لطیفه که گفتم گمان کدیه مبر ببنده گر چه گدایی شریعت شعر است ] . ( انوری سروری )

معنی کلمه کدیه در ویکی واژه

سختی روزگار.
گدایی.

جملاتی از کاربرد کلمه کدیه

گفته بودم که کدیه‌ای نکنم اندرین خدمت از کثیر و قلیل
روچشم حق بینی زحق باعجزوزاری کدیه کن زانرو که استدلال تو نفزاید الا وهم و شک
بوسی خوهم وگر ندهی باز نیایم زین کدیه که کار من درویش چو زر کرد
با چنین دخل و خرج از کرمت نکند کدیه، پس چه کار کند؟
هم ما کدیه کرده ازآن چهره نور روی هم ابر وان خواسته زین چاکر آب چشم
آن کس که به کدیه روزگارش گذرد در روسیهی لیل و نهارش گذرد
بیست کرت هر شب و روز آن گدا بهر کدیه می شدی تا آن سرا
خواستن کدیه است خواهی عشر خوان خواهی خراج زانکه گر ده نام باشد یک حقیقت را رواست
شیخ روزی چار کرت چون فقیر بهر کدیه رفت در قصر امیر
از بهر جامه کهن و نان خشک من زینجا کدیه ایست وز آنجا رعایتی