معنی کلمه کدنگ در لغت نامه دهخدا کدنگ. [ ک ُ دَ ] ( اِ ) کدنگه. چوبی باشد که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند.( برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ). چوبی که گازران جامه بدان کوبند تا پاک شود. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). کدین. کُدینه. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). کودینه. بَیزَر. ( زمخشری ). کدنگه. ( از آنندراج ) : به دار جور تو سر برنهم کدنگ بزن ز عشق روی تو بیزارم ار بگویم آه.سوزنی.بیزر...، کدنگ گازران. ( منتهی الارب ). رجوع به کدین و کدینه شود.
جملاتی از کاربرد کلمه کدنگ خدمتش را بر سر خود می کنم همچون کدنگ تا دگر او را نباشد حاجت پردازگر کدنگ او بود پیوسته در ذکر نباشد در سر او غیر از این فکر شکسته بر سر و دست و زبانش به خایسکی و سنگی و کدنگی ز تنت پوست کنم چون ز میشها قصاب کدنگ بر تو زنم چون بخیشها قصار ز کوه قاف باشد زیر سنگش کدنگ اوست بر دوش پلنگش