کدامین

معنی کلمه کدامین در لغت نامه دهخدا

کدامین. [ ک ُ ] ( ص نسبی ، ضمیر ) از: کدام + ین ( پسوند ). کدام. کدام یک. ( یادداشت مؤلف ). از ادات پرسش است و تردید را رساند و همیشه مقدم بر اسم آید. کدامی. ( از فرهنگ فارسی معین ) :
گشاده شود کار چون سخت بست
کدامین بلند است نابوده پست.ابوشکور.کدامین پدر این چنین کار کرد
سزاوارم اکنون بگفتار سرد.فردوسی.بگو مر مرا تا که بودم پدر
کیم من بتخم از کدامین گهر.فردوسی.کدامین پسند آیدش زین دو راه
بفرمان رود هم بر آن ره سپاه.فردوسی.کدامین ره آید مرا سودمند
کدام است با رنج و درد و گزند.فردوسی.راست برگوی که در تو شده ام عاجز
به کدامین ره بیرون شده ای زین دز.منوچهری.گهر خوانمش یا عرض باز گوی
کزین هر دونامش کدامین سزاست.ناصرخسرو.نقل خاص آورده ام ز آنجا و یاران بی خبر
کاین چه میوه ست از کدامین بوستان آورده ام.خاقانی.و گرنه ما کدامین خاک باشیم
که از دیوار تو رنگی ( گردی ) تراشیم.نظامی.غم خور و بگذر ز کدامین گلی
شاد نشسته به کدامین دلی.نظامی.گفت چون بیرون شدی از شهر خویش
در کدامین شهر می بودی تو بیش.مولوی.ندانم کدامین سخن گویمت
که بالاتری ز آنچه من گویمت.سعدی.دو خواهند بودن به محشر فریق
ندانم کدامین دهندم طریق.سعدی.در پیش شاه عرض کدامین جفا کنم
شرح نیازمندی خود یا ملال تو.حافظ.ملوک زمان را کدامین ذخیره
به از ذکر باقیست ز ایام فانی.فریدون العکاشه. || چه کس. ( یادداشت مؤلف ) :
تا کدامین دست گیرد در خطر
دست و پایی می زند از بیم سر.مولوی. || کجا. چه جای. چه محل. ( ناظم الاطباء ). || چندمین. ( ناظم الاطباء ).
- به کدامین ؛ به چه جای. ( ناظم الاطباء ).
- || به چه کس. ( ناظم الاطباء ).
- || به چه چیز. ( ناظم الاطباء ).
- در کدامین ؛ در چه جای. ( ناظم الاطباء ). رجوع به کدام شود.

معنی کلمه کدامین در فرهنگ معین

(کُ ) از صفت های پرسشی به معنای کدام ، کدامیک .

معنی کلمه کدامین در فرهنگ عمید

= کدام: در صدر خواجه عرض کدامین جفا کنم / شرح نیازمندی خود یا ملال تو؟ (حافظ: ۸۱۶ ).

معنی کلمه کدامین در فرهنگ فارسی

( صفت ) از ادات پرسش است و تردید را رساند کدامی کدام یک : [ در پیش شاه عرض کدامین جفا کنم شرح نیاز مندی خود یا مل تو ? ] ( حافظ ) توضیح : [ کدامین ] همیشه مقدم بر اسم آید .

جملاتی از کاربرد کلمه کدامین

مگو درمان درد از دست دل بگذار و راحت، من کدامین راحتی زین درد روز افزون نمی بینم
دگر پرسی که حق را دیده است او کدامین قطره شد در بحر لؤلؤ
کدامین کس ره من زد که در ره شد عنان‌گیرش که آن سرمست جعدانداز مردافگن نمی‌آید
بکدامین رفیق بندم دل وز کدامین صدیق جویم کام
بگفتا که در وقت این انتظار کدامین سخن بودتان اختیار
نسیم آشنارویی که من سرگشته اویم ندانم در کدامین باغ و بستان می شود پیدا
بگویم با تو تا حق را که دیده است کدامین قطره در دریا رسیده است
کدامین فکر ما را شرط راه است؟ چرا گه طاعت است و گه گناه است
ای گل باغ لطافت، در کدامین مجمع است کز غم عشقت چو یوسف صد گریبان‌چاک نیست
از کدامین باغ سوزد عاشق شیدای تو؟ پیش یکدیگر نظربازند سر تا پای تو