کجروی

معنی کلمه کجروی در لغت نامه دهخدا

کجروی. [ ک َ رَ ] ( حامص مرکب ) عمل کج رو. رفتن به راه ناراست و ناهموار. کج رفتاری. افساد. سرکشی. خودسری. گردنکشی. بی قانونی. ( ناظم الاطباء ) :
پای من گویی به درد کجروی مأخوذ بود
پای را این دردسر بود از سر سودای من.خاقانی.در کجروی بر جهان بسته ایم
بدنیا بدین راستی رسته ایم.نظامی.این چنین درمانده ایم از کجرویست
یا ز اخترهاست یا خود جادوییست.مولوی.ز سعی او چه عجب اندراستقامت ملک
که کجروی بنهد از طبیعت خرچنگ.رفیعالدین لنبانی.

معنی کلمه کجروی در فرهنگ فارسی

عمل کج رو . رفتن براه ناراست و ناهموار

معنی کلمه کجروی در دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:انحراف

معنی کلمه کجروی در ویکی واژه

کجروی (جمع کجروی‌ها)
انحراف

جملاتی از کاربرد کلمه کجروی

در خم قتلست ما را گر فلک از کجروی پا نهادن بر سرش را راست ما هم در خمیم
بیرون نرود کجروی ازطینت گردون این دیو محال است ازین شیشه برآید
ز بس کجروی کرد در انجمن بجوشید زین غصه، خان حسن
بهانه کجروی و حیله سازیست بهانه نی طریق راست بازیست
توانم آنکه ترا مهربان خود سازم ولی بکجروی بخت واژگون چکنم
راستی کجروی چرخ فزون گشت کجاست دست اختر شکنی پای فلک فرسایی
ای چرخ کج نهاد بما راست چون شوی جز کجروی چو هیچ ترا در نهاد نیست
هر کز سر کجروی به درگاه آید هرچند به گاه آمده بیگاه آید
خصمی چو کجروی همه جا در رکاب اوست افلاک را به دشمنی ما چه حاجت است؟
گناه کجروی توست ناامیدی تو که تیر راست خطا کمتر از نشانه شود