معنی کلمه کجا در لغت نامه دهخدا
از آن پس که تن جای گیرد به خاک
نگر تا کجا باشد این جان پاک.فردوسی.بباید شما را کنون گفت راست
که آن بی بها اژدهافش کجاست.فردوسی.باز برگرد و به بستان شو چون کبک دری...
تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری.منوچهری.تدبیر آن است که... و کسان گماریم تا تضریبها می سازند و آنچه ترکان و این دو سالار گویند فراختر زیادتیها می کنند و بازمی نمایند تاحال کجا رسد. ( تاریخ بیهقی ).
ندانم کجا دیده ام در کتاب
که ابلیس را دید مردی بخواب.سعدی.دیگر به کجا می رود آن سرو خرامان
چندین دل صاحب نظران دست به دامان.سعدی.صورت ظاهرش پاکیزه و صورت حالش پریشان پرسید از کجایی و بدین جایگه چگونه افتادی. ( گلستان ).
ای که گفتی مرو اندرپی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی.سعدی.ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن بت عاشق کش عیار کجاست.حافظ.مرحبا طایر فرخ پی فرخنده مقام
خیر مقدم ، چه خبر، دوست کجا، راه کدام.حافظ.سِرِّ خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید.حافظ.کجا روی همی ای دل بدین شتاب کجا.حافظ.باز پرسید از کجاها میرسی
کرد از احوال او پرسش بسی.اسیری لاهیجی ( از آنندراج ).دل درون سینه و ما رو بصحرامی رویم
کعبه مقصد کجا و ما کجاها می رویم.صائب.- تا کجاها ؛ تا چه اندازه ( زیاد ). ( فرهنگ فارسی معین ) :
آرزوی بوسه در دل خون شود عشاق را
گر بگویم چهره او تا کجاها نازکست.صائب ( از آنندراج ). || کو. کجاست. چه شد. ( یادداشت مؤلف ) :
ز پایت که افکند و جایت که جست
کجا آن همه حزم و رای درست.فردوسی.کجا آن یلان و کیان جهان
از اندیشه دل دور کن تا توان.فردوسی.