جملاتی از کاربرد کلمه کج نهاد
کلاه لعل بر سر کج نهاده گره از کاکل مشکین گشاده
رقیب کج نهادت باد خرم راستی کآرد به عاشق مژده بیداد گاهی راست گاهی کج
صاحبت، غیر دو نان جو نداد وان دونان، خود بستدی، ای کج نهاد
نهاد چرخ کجرو با کسی کی راست میگردد بمهر ظاهرش منگر حذر از کج نهادی کن
تاک انگور کج نهاده کلاه دیده در حکم خود سپید و سیاه
گره فگنده بر ابرو و کج نهاده کلاه هزار عربده دارد خیال تا چکند
به جهد رانده ز تک مانده تنگ بستهکمر نفس گسیخته خوی کرده کج نهاده کلاه
از دل خطا نگردد مژگان کج نهادت با آنکه راست رو نیست تیری که تاب دارد
گمان مبر که فلاک با توراست خواهد شد که در طبیعت او غیر کج نهادی نیست
دلم بسوخت ز حیرت، تنم گداخت ز غیرت قضا بمرگ رقیبان چو کج نهاد کلاهت