کتانی

کتانی

معنی کلمه کتانی در لغت نامه دهخدا

کتانی.[ ] ( اِ ) نوعی از زردآلو. ( آنندراج ) :
از رنگ طلایی کتانی
پیراهن مه کند کتانی.محسن تأثیر ( از آنندراج ).
کتانی. [ ک َ / ک َت ْ تا ] ( ص نسبی ) منسوب به کتان. از کتان. رجوع به کتان شود. || نوعی کفش که رویه آن از پارچه کنند. کفش کتانی. || نوعی گل. گل کتانی. ( فرهنگ فارسی معین ). || نوعی کاغذ عالی که در عکاسی و چاپ بکار رود و سطح آن دارای برجستگیهایی است بطرح تار و پود پارچه کتان. ( فرهنگ فارسی معین ).
کتانی. [ ک َت ْ تا ] ( اِخ ) ابوبکر محمدبن علی بن جعفر الکتانی یکی از مشایخ صوفیه است. مسکن او به مکه بود وفاتش در این شهر در322 هَ. ق. به زمان قاهر خلیفه اتفاق افتاد. رجوع به تاریخ گزیده چ اروپا ص 778 و انساب سمعانی شود.
کتانی. [ ک َ ] ( اِخ ) ابومحمد عبداﷲبن سلمون کتانی. رجوع به معجم المطبوعات شود.
کتانی. [ ک َ ] ( اِخ ) جعفربن حسنی ادریسی متوفی 1323 هَ.ق. از اوست : 1- رسالة فی احکام اهل الذمه. 2- الشرب المختصر و السرالمنتظر من معین اهل القرن الثالث عشر. 3- منتخب الاقاویل فی ما یتعلق بالسراویل ( از معجم المطبوعات ).
کتانی. [ ک َ ]( اِخ ) محمد عبدالحی بن عبدالکبیر الکتانی الحسنی الادریسی الفاسی. از اوست : 1 - حکم. 2 - خبئةالکون. 3 - الرحمة المرسلة فی شأن حدیث البسلمه. 4 - السرالخفی الامتنانی الواصل الی ذکرالراتب الکتانی. 5 - فنیة السائل فی اختصار الشمائل. 6 - الکمال المتلالی و الاستدلالات العوالی. 7 - لسان الحجة البرهانیه فی الذب عن شعائر الطریقة الاحمدیة الکتانیه. 8 - لقطة العجلان بشرح الصلاة الانموذجیه. 9 - مفاکهة ذوی النیل والاجادة فی الرد علی مدیر جریدة السعادة. ( معجم المطبوعات ).
کتانی. [ ک َ ] ( اِخ ) محمدبن جعفر و او پسر جفعر الادریسی الکتانی متوفی بسال 45 هَ. ق. است. از اوست : 1 - الازهار العاطرة الانفاس بذکر بعض محاسن قطب المغرب و تاج مدینه فاس. 2- بلوغ القصد والمرام ببیان ماتنفرمنه الملائکة الکرام. 3 - الرسالة المستطرده لبیان مشهور کتب السنة المشرفة. 4 - سلوة الانفاس و محادثة الاکیاس بمن اقبر من العلماء والصلحاء بفاس. 5 - شفاء الاسقام والاَّلام بمایکفر ما تقدم و ما تأخرمن الذنوب و الاَّثام. 6 - نظم المتناثر من الحدیث المتواتر. ( معجم المطبوعات ).

معنی کلمه کتانی در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - منسوب به کتان : [ نزد خورشید فضل گردو نی پیش مهتاب طبع کتانی ] . ( سنائی ) ۲ - نوعی کاغذ عالی که در عکاسی و چاپ بکار رود و سطح آن دارا ی بر جستگیها یی است بطرح تار و پود پارچ. کتان .
جعفر بن حسن ادریسی

معنی کلمه کتانی در دانشنامه عمومی

کتانی (سرده). کتانی ( سرده ) ( نام علمی: Linaria ) نام یک سرده از تیره بارهنگیان است.

معنی کلمه کتانی در دانشنامه آزاد فارسی

کَتانی (toadflax)
گروهی از گیاهان کوچک، از خانوادۀ میمونیان۱، جنس Linaria. این گیاهان بومی اروپای غربی و آسیایند. کتانی گل های مهمیز دار دوزبانه۲ دارد. رنگ گل ها معمولاً ارغوانی یا زرد است. ارتفاع این گیاهان به ۲۰ تا ۸۰ سانتی متر می رسد.
scrophulariaceaetwo-lipped spurred clower

جملاتی از کاربرد کلمه کتانی

در پایتخت الجزایر تعداد مدارس کم نبودند مانند مدرسه سیدی ایوب در نزدیکی مسجد جدید و مدرسه حسن پاشا در کنار مسجد کاتشاوه. در دیگر نقاط هم مدارسی بودند که شهرت بسیاری در قرن گذشته داشتند مانند مدرسه الکتانیه و سیدی الاخضر در قسنطینه و نظیر و مشابه آن‌ها در ناحیه و هرانیه مانند مدرسه مازونه که از زمان تأسیسش در قرن یازدهم هجری دارای شهرت بالایی بود، باید یادآورشد که علم فقط منحصر به پایتخت نبود بلکه روستاها نیز در این زندگی فرهنگی نقش بالایی داشتند و در تمامی نقاط الجزایر از شرق تا غرب و از جنوب تا شمال و در دشت‌ها و کوه‌ها، این زندگی علمی وجود داشت بطوریکه مجال حساب و سرشماری آن نیست.
نقلست که چون کتانی را وفات نزدیک برسید گفتند در حال حیات عمل تو چه بود تا بدین مقام رسیدی گفت: اگراجلم نزدیک نبودی نگفتمی پس گفت: چهل سال دیدبان بودم هرچه غیرخدای بود ازدل دور می‌کردم تا دل چنان شد که هیچ چیز دیگر ندانست جز خدای تبارک و تعالی و تقدس.
و فضیل رحمهم الله گفت، «صحبت با فاسق نیکوخو دوست تر دارم از آن که با قرای بدخو». ابن المبارک رحمهم الله با بدخویی اندر راه افتاد. چون از وی جدا شد، بگریست. گفتند، «چرا می گریی؟» گفت، «آن بیچاره از نزدیک من برفت و آن خوی بد همچنان با وی برفت و از وی جدا نشد.» و کتانی رحمهم الله گوید که صوفی ای خوی نیکوست هرکه از تو به خوی نیکوتر، از تو صوفی تر. و یحیی بن معاذالرازی رضی الله عنه گوید، «خوی بد معصیتی است که با وی هیچ طاعت سود ندارد و خوی نیکو طاعتی است که با وی هیچ معصیت زیان ندارد».
و بوبکر کتانی ٭ گوید: کی مقامات یکی نور است و یکی ظلمت، یعنی یکی روح و آسایش و زندگانی، و یکی ناکامی و رنج. یکی تجلی و یکی استتار. یکی جمع و یکی تفرقت. آنکس که اول درآید، آخر باو نمایند، پیش آن ببیند و همه نیکویها و افزارها و زندگانی و شادیها بیند، و آن نشیبها و ناکامیها و تفرقها و پوششها آن همه که می‌کشد از بلاها و رنجها بآن می‌کشد، کی پیش از آن ندیده باشد، و آن نشی بنه بیند. چون بر گذرد ازآن ملول شود و آنک در پیش برسیده است ازو، تامدت تمام شود، پس پوشیده آشکارا شود، و این پنهان همه باحق گزارده شود پس برگذرانند. و چون نیک ماند آخر این کار باول این کار فاشود وواشود، وزان شود کی اول بوده. و راه بحق حلقه است ازو درآید باز با او گردد.
و قال: سماع القوم علی متابعة الطبع، و قال: حقایق الحق اذا تجلی لسرزالت عنه الظنون و الامانی، للان الحق لذل استولی علی السرقهره و لا یبقی للغیرمعه اثر. و قال: العلم باللّه اتم من العبادة له. و قال الکتانی: ان اللّه تعالی نظر الی عبید من عبیده فلم یرهم اهل المحبة فشغلهم بعبادته «اهل المعرفة فشغلهم بخدمته»
ماه از شوق کتانی جان دهد گشته لبریز بدن پیراهنت
و باید که مقصود تو از صحبت آن بود که خلق خویش را مهذب کنی به احتمال کردن از برادران نه آن که از ایشان نیکویی چشم داری. ابوبکر کتانی رحمهم الله گوید، «مردی با من صحبت کرد و بر دل من گران بود، وی را چیزی بخشیدم تا آن گرانی از دل برخیزد، برنخاست. وی را بگرفتم و به خانه بردم و گفتم کف پای بر روی من نه! گفت البته زینهار. گفتم، لابد چنین باید کرد. چنان کرد تا آن گرانی از دل من برخاست».
از طبقهٔ دوم است. نام وی محمد بن یعقوب، کنیت ابو جعفر. شیخ الاسلام گفت: که وی قدیمست از اصمعی روایت کند. بنان حمال گوید: در وی شدم ویرا یافتم نشسته در خانه علم، ویرا گفتم: که ازین علم تو دو کلمه در من آموز مختصر، که آن کل بود، تا بآن کار کنم. مرا گفت: قصدک و رضاه فان سقطت بین هذین فتصل. وی استاد ابوبکر کتانی٭ بود صحبت کرده بود بابو سلیمن دارانی، و احمد بوالحواری٭
شیخ بوبکر کتانی٭ گوید که وقت خواص از سفر باز آمده بود ویرا گفتم: این بار در بادیه چه شگفتی دیدی؟ گفت: خضر فرا من رسید، مرا گفت، ابراهیم خواهی که با تو همراهی کنم؟ گفتم نه. گفت: چرا؟ گفتم اورشکن است ترسم که دل من در تو بندد. گفتند: که کتانی از وی پرسید: کی چرا؟ وی جوابی نگفت.
کتانی گوید که اگر نه آنستی که ذکر بر من فریضه استی یاد نکنمی خدایرا، جلال او را زیرا که چون منی او را یاد کند، و دهن به هزار آب بنشوید.
لیک چون تخته مدح تو بر آن حله نبود همه معنی قمری کرده سخن کتانی