معنی کلمه کتاره در لغت نامه دهخدا
در این خانه چهارستت مخالف
کشیده هر یکی برتو کتاره.ناصرخسرو.مردم یمن که به حج آیند عامه آن چون هندوان هر یک لنگی بر بسته و مویها فروهشته و ریشها بافته و هر یک کتاره قطیفی چنانکه هندوان در میان زده. ( سفرنامه ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 101 ).
سر آن دو چشم گردم که چو هندوان رهزن
همه را بنوک مژگان زده بر جگر کتاره.امیرخسرو ( از آنندراج ).کز برف پر عصاره چینی است کوهسار
وز یخ پر از کتاره هندیست آبدان.( گلشن مراد ).در یک دست کتاره ای چون قطره آب و در دست دیگر گاوسری چون قطعه سحاب. ( حبیب السیرچ سنگی ج 2 ص 397 ). || بمعنی خنجر و شمشیر نیز نوشته اند. ( غیاث اللغات ). || نیزک. ( دهار ). و رجوع به کتاله و قداره شود.