معنی کلمه کت در لغت نامه دهخدا
روز ارمزدست شاها شاد زی
بر کت شاهی نشین و باده خور.بوشکور.خلافت جدا کرد جیپالیان را
ز کتهای زرین و شاهانه زیور.فرخی ( از فرهنگ فارسی معین ).که بر خون برانم کت و افسرت
برم زی سراندیب بی تن سرت.( گرشاسب نامه ).کت و خیمه و خرگه و شاروان
ز هرگونه چندان که ده کاروان.( گرشاسب نامه ).سراپرده و خیمه و پیشکار
عماری و پیل و کت شاهوار.( گرشاسب نامه ).پس آذینها بستند و برکت ها نشستند چنانچه رسم و عادت ایشان بود در اوقاتی که بر دشمن ظفر می یافتند. ( تاریخ قم ص 82 ).
بر این تند کوه جلنباد گویی
چو فغفور بر تختم وفور برکت.جوینی. || تختی باشد میانه. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
در بر حجله پر زیور و کت رخت سیاه
دیو راهست اگر تخت سلیمان دارد.نظام قاری.جامه با صندلی وکت بگذار ای صندوق
سر خود گیر که این بقچه کشی کار تو نیست.نظام قاری.به تخت کت چو برآمد نهالی زربفت
کلاه وار قبا پیش او ببست کمر.نظام قاری.مگر به بیشه کت شیر در نهالی نیست
که چون پلنگ بما گشته اند خشم آور.نظام قاری.- نیمکت ؛ نیم تخت. ( ناظم الاطباء ). نوعی صندلی بزرگ پشتی دار که دو یا سه تن بپهلوی هم بر آن توانند نشست.
|| تخته. چوب. ( ناظم الاطباء ). بمعنی تخته و چوب نیز آمده است به سبب آنکه درودگر را کتگر و کتکار می گویند. ( برهان ). || پلنگ و آن هندی است. ( از آنندراج ). رجوع به پلنگ شود.
کت. [ ک َ ] ( اِ ) کتف. شانه. ( ناظم الاطباء ). دوش. کفت. بالای بازو و زیردوش. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به کتف و شانه شود.
- از کت افتادن ؛ سخت تنها و مانده شدن از بسیاری کار و سنگینی آن. ( یادداشت مؤلف ).
- کت بسته ؛ که دو دست از پشت بسته. به طناب دو دوش بسته بسبب جرمی که کرده باشد تا نگریزد :