کبین

معنی کلمه کبین در لغت نامه دهخدا

کبین. [ ک َ ] ( اِ ) کابین. ( آنندراج ). کابین و مهر زن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به کابین شود.
کبین. [ ک ُ ] ( اِخ ) از قرای سنحان در زمین یمن. ( از معجم البلدان ).

معنی کلمه کبین در فرهنگ معین

(کَ ) (اِ. ) مهر، صداق ، کابین .

معنی کلمه کبین در فرهنگ فارسی

( اسم ) مبلغی که بهنگام عقد نکاح بذم. مرد مقرر شود مهر : [ این جهان نو عروس را ماند رطل کابینش گیر و باده بیار ] . ( خسروی )
از قرای سنحان در زمین یمن

معنی کلمه کبین در ویکی واژه

مهر، صداق، کابین.

جملاتی از کاربرد کلمه کبین

افسوس که این خنک مزاجان مومم خوردند و انکبینم
وی به دنبال کنفرانس عدالت در تاشکند، در ژوئن ۱۹۲۰ در بندر انزلی کنگرهٔ مؤسس حزب کمونیست ایران را برگزار کرد و طی آن به دبیر اولی حزب برگزیده شد. سپس به همراه کریم نیکبین و عوض زاده به عنوان نمایندهٔ این حزب در دومین کنگرهٔ کمینترن شرکت کرد و به عضویت هیئت اجرایی کمینترن نیز در آمد.
بیرده کبین کسیلمه میش سن منه بیر سؤز دئمه دین یوخسا جهازیمدا گرک گلئیدی بیر حوققا ماشا