کبی

معنی کلمه کبی در لغت نامه دهخدا

کبی. [ ک ُ با ] ( ع اِ ) ج ِ کِباء. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به کباء شود.
کبی. [ ک َ ] ( اِ ) میمون سیاه را گویند . ( برهان ) ( آنندراج ). بوزنه بود. ( اوبهی ). میمون. بوزینه. ( ناظم الاطباء ). قِرْد. ( دهار ). اسم فارسی قرد سیاه روست که به هندی لنکور و هنومان نیز نامند. ( فهرست مخزن الادویه ). کپی. ( از فهرست مخزن الادویه ). رجوع به کپی شود.

معنی کلمه کبی در فرهنگ معین

(کَ بِ یّ ) (اِ. ) میمون ، بوزینه ، کپی هم گفته شده .

معنی کلمه کبی در فرهنگ عمید

= کَپی

معنی کلمه کبی در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - میمون ( مطلقا ) بوزینه قرده : [ در آن وادی نگاه کردم همه وادی پر از قرده و خنازیر بود یعنی پر از کپی و خوک ترسیدم از آن حال ] . ( تفسیر ابو اتلفنج ) ۲ - میمون سیاه ( خصوصا ) .

معنی کلمه کبی در ویکی واژه

میمون، بوزینه، کپی هم گفته شده.

جملاتی از کاربرد کلمه کبی

هرچه در عالم کبیر بود همه شرح کتاب اکبر تست
در سال ۱۳۸۷ در دانشگاه صنعتی امیرکبیر دانشکده مهندسی صنایع و سیستم‌های مدیریت ایجاد شد.
جمعیت ارساری‌ها حدود ۲٫۱ میلیون نفر است که ۱ میلیون از آن‌ها در ترکمنستان و ۱٬۵ میلیون نفر در افغانستان زندگی می‌کنند. گروه‌های کوچک‌تری نیز در ترکیه، ایران، بریتانیای کبیر، عربستان سعودی، امارات متحده عربی و روسیه یافت می‌شوند.
چو آب می‌رود این پارسی به قوت طبع نه مرکبیست که از وی سبق برد تازی
وگر بنام پدر فخر میکنی مؤذن مدیح جد مرا گوید از پی تکبیر
از جبینم کوکبی می‌تابد و می‌خوانمش بنده داغ عشق و غیرت، اختر بی‌غیرتی
بتکبیر برداشته چون سروش خروس سحر ز اول شب خروش
غلغل افتد در فلک از بسکه در جوش آورد حلقه ذکر ملک تسبیح و تکبیر نقی
نسخهٔ عالم کبیر تویی گرچه در آب و گل صغیر تویی
بر سر بالین نفس آمد و دیدش زبون بروی تکبیر را بر عدد چار زد
چه موکبی، که چو خیل ستاره نزدیک است که آسمان به رهش چون زمین شود پامال
حیف از آن شاه حسن خلق جهان پرور که بود خلق او خلق عظیم و ملک او ملک کبیر