معنی کلمه کبَر در لغت نامه دهخدا
یکی کبر پوشید زال دلیر
به جنگ اندرآمد به کردار شیر.فردوسی.ز اسبان جنگی فرود آمدند
هشیوار با کبر و خود آمدند.فردوسی.برفتند با نیزه و خود و کبر
همی گرد لشکر برآمد چو ابر.فردوسی.بفرمود تا جوشن و خود و کبر
ببردند با تیغ پیش هزبر.فردوسی.چو بشنید شد همچو یک پاره ابر
بسر برش پولاد و در تنش کبر.فردوسی.و رجوع به گبر شود.
کبر. [ ک َ ] ( ع مص ) زاید و کلان بر کسی بودن ( به سن ). ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
کبر. [ ک ِ ب َ ] ( ع مص ) به بزرگی غلبه کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). در قدر بزرگ شدن. کُبر. کبارة. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به کبر و کبارة شود. || بزرگ گردیدن و کلان و تن دار شدن. ( منتهی الارب ). || پیر و فرتوت شدن آدمی و جانور در سن. مَکبَر. ( اقرب الموارد ). رجوع به مکبر شود.
کبر. [ ک َ ب َ ] ( اِ ) درخت اصف و عامه آن را کُبّار و قُبّار گویند. ( از اقرب الموارد ). نباتی است وعامه آن را کُبار گویند. ج ، کِبار و اکبار. ( منتهی الارب ). رستنیی باشد که در سرکه پرورده کنند و خورند و در دواها نیز بکار برند خصوصاً خنازیر را نافع است اگر با سرکه طلا کنند و به عربی اصف خوانند. ( برهان ). میوه ترش مزه که از آن آچار سازند. فارسی آن کور با واو است و کبر معرب آن است. ( آنندراج ). قبار. ( داود انطاکی جزء 1 ص 141 ) ( منتهی الارب ). لصف. اَصف. کبر. خرنوب نبطی. کورز. کَورک. کور. اخلود. کورزه. ( یادداشت مؤلف ). نباتی است خاردار و پر شاخ و برگش باریک و غلاف گل او مثل زیتون و گلش سفید و در وسط آن چیزی شبیه به موی و ثمرش که خیار کبر نامند از بلوط درازتر و تخم او زرد و با رطوبت لزجه و در خرابه ها و کوهها بسیار می باشد و بیخ او و پوست بیخ آن قویتر از سایر اجزاست. ( تحفه حکیم مؤمن ). کبر دارای تخمدان یک خانه است و در خرابه ها می روید و گلهای آن شبیه به خاجیان است و غنچه های نشکفته آن برای ساختن ترشی بکار می رود و مدور است. ( گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 210 ): پس نوشیروان صندوقی بخواست بگشاد و صندوقچه ای از او بیرون کرد و مشتی کبر از آنجا برآورد و رسول را داد گفت در ولایت شما از این بود؟ رسول گفت بسیار باشد نوشیروان گفت برو ملک هند را بگوی نخست ولایت خویش آبادان کن که همه ویران گشته است [ و کَور گرفته است ] بعد از آن طمع در مملکت آبادان کن که اگرتمامت مملکت من بگردی و یک بن کبر جویی نیابی و اگرمن بشنوم که در ولایت من یک بن کبر است عامل آنجا رابردار کنم. ( نصیحةالملوک چ جلال الدین همایی ص 111 ).