کبودی

کبودی

معنی کلمه کبودی در لغت نامه دهخدا

کبودی. [ ک َ ] ( حامص ) نیلگونی. آسمانگونی.( ناظم الاطباء ). زرقة. ( ترجمان القرآن ) :
تا بود لعلی نعت گلنار
چون کبودی صفت نیلوفر.فرخی.آسمان کو ز کبودی به کبوتر ماند
بر در کعبه معلق زن و دروا بینند.خاقانی. - کبودی رنگ ؛ رنگ آسمان گونی. رنگ لاجوردی. ( ناظم الاطباء ).
|| تیرگی. تاریکی :
شرع را از طبع نافرمان شدی
کور بودی در کبودی زان شدی.عطار.گرنه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش.مولوی.- کبودی و کوری ؛ کوری و سیاه رویی. ( از یادداشت مؤلف ) :
کبودی و کوری درآمد به چرخ
که بغداد را کرد بی کاخ و کرخ.نظامی.|| ( اِ ) خال و نقش که مصنوعاً در بدن و دست و پا پیدا آرند. || مایه خال کوبی. ( یادداشت مؤلف ). || دستار از کناره پوست گوسفند کبودرنگ. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه کبودی در فرهنگ معین

(کَ ) ۱ - (حامص . )کبود بودن . ۲ - (اِمر. ) خال سیاه .

معنی کلمه کبودی در فرهنگ عمید

۱. کبود بودن.
۲. (اسم ) خال که با نیل و سوزن بر پوست بدن ایجاد کنند.
۳. (اسم ) لکه ای که بر اثر ضربه بر روی پوست ایجاد می شود.
* کبودی زدن: (مصدر لازم ) خال کوبی کردن: بر تن و دست و کتف ها بی گزند / از سر سوزن کبودی ها زدند (مولوی: ۱۵۵ ).

معنی کلمه کبودی در فرهنگ فارسی

۱ - کبود بودن ازرقی . ۲ - ( اسم ) خال سیاه که بر اندام پدید آید .

معنی کلمه کبودی در دانشنامه عمومی

کبودی یا سیانوز ( به انگلیسی: Cyanosis ) یا رنج کَبود [ منبع  بهتری  نیاز  است] یکی از نشانه های بیماری است که رنگ پوست یا مخاط، آبی یا کبود می شود.
کبودی در اثر حضور هموگلوبین دی اکسیژنه در رگ های خونی زیر پوست رخ می دهد و زمانی رخ می دهد که مقدار هموگلوبولین احیا شده به ۵ mg در هر dl یا بیشتر برسد و در تعریفی دیگر اشباع اکسیژن در خون به کم تر از ۸۵ درصد افت کند ( میزان طبیعی تقریبا ۹۵ درصد است ) . سیانوز می تواند مرکزی ( ناشی از بیماری های تنفسی، قلبی یا مغزی و. . . ) یا محیطی باشد. ادامه پیدا کردن سیانوز در درازمدت می تواند عامل نکروز باشد. [ نیازمند منبع]

معنی کلمه کبودی در دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:خون مردگی

معنی کلمه کبودی در ویکی واژه

کبود بودن.
خال سیاه.

جملاتی از کاربرد کلمه کبودی

از کبودی نیل چشم زخم دارد پیکرت در سرمستی مگر گل در گریبان کرده‌ای؟
وه! که تا مهر چرخ بود کبود در کبودی چرخ مهر نبود
نرمی چو پرنیان و کبودی چو لاجورد واراسته به لولو و پروین تو را میان
نتوان طرف نیک و بد اهل جهان بود از سیلی اوهام چو افلاک کبودیم
در کبودی فلک چون او مهی پیدا نشد کاین چنین باشد لباس آسمانی در خورش
سرو گوش او چون سر پیل بود دو چشم از کبودیش چون نیل بود
غاشیه رفعت این طایفه اول بر دوش آسمان کبود پوش نهادند، ای جوان رشید هرکرا کبودی در سر افکندند بماتم داری ذریه آدمش برپای کردند، تا درین ماتم سرای فنا که رسم تعزیت است از کبود پوشی چندی چاره نیست که ماتم آرائی و نوحه سرائی کنند.
تیغش که چون بنفشه کبودی همی نمود در حال سرخی بَقَم و ارغوان‌ گرفت
غلطم، ترا اگر خود نبدی وصال و فرقت تن تو چو اهل ماتم، بنپوشدی کبودی
خلق گویند برو ترک غمش گو چکنم نیست در زیر کبودی فلک همتایش