کبه

معنی کلمه کبه در لغت نامه دهخدا

کبه. [ ک ُب ْ ب َ / ک ُ ب َ / ک َ ب َ ] ( اِ ) شیشه یا شاخ یا کدویی باشد که حجامان آن را بر محل حجامت نهند و بمکند و معرب آن قبه است. ( برهان ). شیشه حجامان. ( صحاح الفرس ). شاخ و کدوی حجامت. ( ناظم الاطباء ). کدو یا شیشه ای که حجامان آن را بر محل حجامت نهند و بمکند تا خون به یکجا بهم آید آنگاه بر آن استره زنند. ( آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ) :
خواجه بمکد واﷲ خواجه بمکد واﷲ
از... تو وز آبش ، چون کبه مکد گرّا.معروفی.چو کودک را ز شیرینی تب آید
زنندش کبه گر بر سر نکوتر.امیرخسرو ( از آنندراج ).|| برآمدگی هر چیز. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || گاهی بر استره نیز اطلاق کنند. ( آنندراج ).

معنی کلمه کبه در فرهنگ معین

(کُ یا کَ بّ ) (اِ. ) = کُپّه : ۱ - برآمدگی ، قبه . ۲ - شاخ حجامت .

معنی کلمه کبه در فرهنگ عمید

۱. برآمدگی چیزی.
۲. هر چیزی که روی هم ریخته و از زمین برآمده باشد، مانند کپۀ خاک.
۳. [قدیمی] شاخ حجامت.

معنی کلمه کبه در فرهنگ فارسی

یکی از شهرهای معروف ژاپن در جزیره [ نی پن ] که ۱ / ۲۸۹٠٠٠ تن سکنه دارد و مرکز عمده صنایع فلزکاری است .
( اسم ) پشمینه ای که مویها از آن آویخته باشد خرسک خشوانه . توضیح اگر [ جبه ] از همین ماخذ باشد [ گبه ] با کاف پارسی اصح است .
گروه مردم گروه اسبان

معنی کلمه کبه در ویکی واژه

به زبان فارسی و عربی کبرا از اسما زنانه گویش بهاری.
کُپّه:
برآمدگی، قبه.
شاخ حجامت.

جملاتی از کاربرد کلمه کبه

در هند کمال جود موجود آمد صد کوکبه شجاعت و جود آمد
آن جا که زند موکبه حسن تو خرگاه شاهان همه فرمان برو خوبان همه زشتند
بر سر ز ابر چتر و، بگلگون گل سوار خوش میرسد بکوکبه سلطان نوبهار
باز در مهد شرف کوکبه عید رسید موکب عشرت و شادی و طرب بر اثرست
گفت به جم کوکبه دانا وزیر کای به تو زیبنده کلاه و سریر
بگریز از من و از طالع شیرافکن من کاخترم کوکبه بر آدم و حوا بزند
بر تو قدیمیست چنان کز ره تقدیر نزد همه در کوکبهٔ خواب و خور آمد
شهریار آمده با کوکبه گوهر اشک به گدائی تو ای شاهد طناز امشب
واندر صفات کوکبه پادشاهیش سی سال شد که کلک به ناله است در بنان
پایگه سلطنت از پیلگوش کوکبه معرکه از کوکنار