معنی کلمه کبریتی در لغت نامه دهخدا
نور خورشید جمالش چشم می دوزد مرا
جامه کبریتیش چون شمع می سوزد مرا.میرزاطاهر وحید ( از آنندراج ). || که همچون چوبهای کبریت مخطط باشد ( پارچه ). میل میل. دارای راههای برجسته ( پارچه ). که برجستگیهای موازی دارد ( پارچه ، خاصه مخمل ).
- آبهای کبریتی ؛ آبهای گوگردی. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به آبهای گوگردی شود.