کبریاء
معنی کلمه کبریاء در فرهنگ معین
معنی کلمه کبریاء در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه کبریاء
ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ ای ذلک الذی خلق و صنع بسبب انّه هو اللَّه حقا و لتعلموا انّ اللَّه هو الحقّ یدعوا الی الحق و یأمر بالحق، وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ ای ما تدعون من الاصنام و تسمونهم آلهة هو الباطل، وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ علی کلّ شیء، الْکَبِیرُ عن ان یکون له نظیر او شبیه مشتق من الکبریاء.
در اخبار موسی (ع) آوردهاند که رب العزة در مقام مناجات با وی گفت: یا موسی! انا اللَّه الرحمن الرحیم. الکبریاء نعتی، و الجبروت صفتی، و الدّیّان اسمی، فمن مثلی؟
از عرش تا به فرش خروش است و غلغله کالمجد والکرامة والکبریاء لک
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشی اللَّه تعالی شب را شرفی و مرتبتی داد که در قرآن مجید آن را محلّ قسم خود گردانید گفت: وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشی و این شرف از آن یافت که چون شب درآید دوستان خدای و خاصگیان درگاه پادشاه در مناجات شوند: تنها شان در نماز، دلهاشان در نیاز، جانهاشان در راز، همه شب شراب صفا مینوشند و خلعت رضا میپوشند و عتاب محبوب مینوشند. چون وقت سحر باشد فرمان، رسد، تا این درهای قبّه پیروزه باز گشایند و دامنهای سرادقات عرش مجید براندازند و مقرّبان حضرت بامر حقّ جلّ جلاله خاموش شوند. آن گه جبّار کائنات در علوّ و کبریاء خود خطاب کند: الا تدخلا کلّ حبیب بحبیبه فاین احبّای»؟ هر دوستی با دوست خود در خلوت و شادی آمدند، دوستان من کجااند؟
از کبریاء تو خبری هم نمیرسد آنجا که مرغ وهم و قیاس و گمان رسید
گوش دار و بشنو که این کلمات بنزدیک ارباب بصایر چه ذوق دارد و گفتن ایشان چگونه باشد. ای عزیز ندانم که تو از «لا اله الااللّه» چه ذوق داری. جهد آن کن که «لا اله» واپس گذاری و بحقیقت «الا اللّه» رسی. چون به «الااللّه» رسی امن یابی و ایمن شوی «لا اله الا اللّه حِصْی، فَمَنْ دَخَلَ حِصْنی أَمِنَ مِنْ عذابی» ای عزیز چون نقطۀ کبریاء اللّه از ذات احدیت، قدم در دور لم یزل و لایزال نهاد؛ بر هیچ چیز نزول نکرد تا صحرای صفات خود در عالم ذات بگسترانید، و آن نیست الا جمال «و ما أرْسَلْناکَ الاّ رَحمةً لِلعالمین» و جلال «إنّعَلَیْکَ لَعْنَتی الی یوم الدین».
عاشقی از کمال شوق و قلق و ضجرت بر در سرای معشوق آمد حلقه بر سندان زد و در وله و حیرت افتاد بر ضمیرش گذر کرد که اگر معشوق گوید کیست چه گویم اگر گویم منم گوید ترا با توییِ تو در عالمِ ما بار نیست و در ولایت ما کا رنه و اگر گویم تویی گوید من در هودج کبریاء خود متمکنم و از وجود تو مستغنی باز شو و در گداز شو مسکین تا در زد بر قدم انتظار بیچاره و زار و شرمسار بماند و میگفت:
مؤمنان در گفتار این نام دو قسماند: قومی را نظر بر جمال لطف و کرم آمد، بنازیدند قومی را نظر بر جلال کبریاء قدم آمد، بنالیدند نازیدن ایشان بر امید وصال و نالیدن اینان از بیم فصال. اذا نظروا الی الجلال طاشوا و اذا نظروا الی الجمال عاشوا. ای مسکین که نام او میشنوی و نه از جلال او خبر داری و نه از جمال او اثر شناسی، و حقّ جلّ جلاله با تو میگوید: ابتدای کارها امروز بنام من کن تا من فردا انتهای کارها بکام تو کنم. نامی که مونس دل غریبانست و پشت و پناه عاصیان، نامی که دل عارفان بجوش آرد و زبان عاصیان بفریاد و خروش آرد، نامی که هر که آن را عزیز دارد در دو جهان عزیز گردد.
منم خداوند بزرگوار، جبّار کردگار، نامدار رهی دار. کبیر اشارتست بجلال و کبریاء احدیّت، کریم اشارتست بجمال و کرم صمدیت. عارفان در مکاشفه جلالاند، محبّان در مشاهده جمالاند، چون بجلالش نظر کنی جگرها در میان خونست، چون بجمالش نظر کنی راحت دلهای محزونست. آن یکی آتش عالم سوزست، این یکی نور جهان افروز است، آن یکی غارت دلهاست، این یکی راحت جانهاست.