معنی کلمه کبت در لغت نامه دهخدا
مسخ صورت بود اهل سبت را
تا ببیند اهل ظاهر کبت را.مولوی.نقض عهد و توبه اصحاب سبت
موجب مسخ آمد و اهلاک و کبت .مولوی.|| هلاک گردانیدن. ( برهان قاطع ) ( اقرب الموارد ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 81 ). || بازگردانیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || رد کردن دشمن را به خشم و تندی. ( منتهی الارب ). کبت خدا دشمن را؛ خوار و ذلیل کردن وی. رد کردن وی را بخشم. ( از اقرب الموارد ). || رسوا کردن. ( منتهی الارب ). || فروخوردن خشم خویش در درون و آشکار نساختن آن. ( از اقرب الموارد ).
کبت. [ ک ِ / ک َ ] ( اِ ) زنبور عسل. ( برهان ). مگس عسل. ( آنندراج ). ذباب عسل. نحل. ( فهرست مخزن الادویه ). منج انگبین. زنبور عسل. عسالة. ( منتهی الارب ) :
همچنان کبتی که دارد انگبین
چون بماند داستان من بر این
کبت نادان بوی نیلوفر بتافت
خوشش آمد سوی نیلوفر شتافت
وز بر خوشبوی نیلوفر نشست
چون گه رفتن فراز آمد نَجَست.رودکی.و باز بفرمود تا یکی جوال بزرگ از کبت سرخ پر کردند و ابروی را در آن جوال کردند تا بمرد. ( تاریخ بخارا چ مدرس رضوی ص 6 ). خلیة عاسلة؛ کبت پر از انگبین. ( منتهی الارب ).
- کبت خانه ؛ لانه زنبور :
ای شید کبت خانه برآشفتی
با ابلهی و بی خردی جفتی
آرام کی پذیرد تا محشر
این کبت خانه را که برآشفتی
سهل است کبت خانه برآشفتن
کبتی بجامه بردی و خوش خفتی.حکیم سوزنی ( از آنندراج ).
کبت. [ ک ُ ب َ ] ( اِخ ) ناحیه ای است از نواحی سند. ( تحقیق ماللهند چ لایپزیک ص 131 ).
کبة. [ ک َ / ک ُب ْ ب َ ] ( ع حامص ، اِمص ) یک بار درآمدگی در جنگ و روان شدن. ( از اقرب الموارد ). یک بار درآمدگی در کارزار و یک بار روان شدگی. ( منتهی الارب ). به یکبار در جنگ شدن. ( شرح قاموس ). || رها کردن خیل بشکل قوس برای روان شدن یا برای حمله. ( از اقرب الموارد ). برهانیدن گله اسپان. ( شرح قاموس ). || صدمه میان دو خیل. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || بهم واگرفتن میان دو کوه. ( شرح قاموس ). سختی و صدمه میان دو کوه. ( منتهی الارب ). || تیر در نشیب انداختن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). انداختن در گودال و مغاک. ( شرح قاموس ). || سختی سرما. ( منتهی الارب ). کبه زمستان ؛ سختی و به یکبار آمدن او. ( شرح قاموس ) ( از اقرب الموارد ). جأت کبة الشتاء؛ ای شدته و دفعته. ( از اقرب الموارد ). || علیه کبة؛ یعنی عیال. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) زحمت. لقیتة فی الکبة؛ ای فی الزحمة. ( اقرب الموارد ). انبوهی. ( منتهی الارب ) ( شرح قاموس ) و رجوع به کُبَّه شود. || آهنگ و حمله سخت بر دشمن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). حمله در جنگ. کانت لهم کبة فی الحرب ؛ ای صرخة. ( اقرب الموارد ). روان شدن و در جنگ حمله کردن است. ( شرح قاموس ).