معنی کلمه کبابی در لغت نامه دهخدا
کبابی ازان روی پر آب و تاب
مرا کرده بر آتش دل کباب.میرزاطاهر وحید ( از آنندراج ). || بریان کننده و کسی که بریان می کند. || شایسته و لایق کباب شدن. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) محل و مکان آماده کردن کباب. || دکان کباب فروشی.
- چلوکبابی ؛ آنجا که کباب و چلو پزند و عرضه کنند.
- سیب زمینی کبابی ؛ سیب زمینی که بر آتش برشته کنند. مقابل آب پز.
- لبوی کبابی ؛ چغندر که بر آتش یا در تنور برشته کنند. مقابل آب پز.