معنی کلمه کباب در لغت نامه دهخدا
کباب. [ ک َ ] ( اِ ) گوشت که به درازا ببرند برای بریان کردن و فارسیان بمعنی گوشت بریان به طریق معهود استعمال نمایند. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). گوشت که به قطعات برند و گاه بکوبند و سپس بر آتش نهند تا بریان شود. گوشت قطعه قطعه کرده بروی آتش بریان کرده. گوشت با پیاز و دنبه نرم قیمه کرده و بروی سیخهای آهنی گسترده و بر روی آتش بریان کرده. ( حاشیه برهان چ معین ). گوشت بریان کرده به آتش است و آن را اقسام می باشد و بهترین همه کباب گوشت حلال چاق فربه چرب است که قطعه های آن کوچک باشد، همچنین گوشت ماهی لطیف که به اخگر فحم هیمه جید متساوی بریان نموده نمک و فلفل و غیرها بقدر لائق و روغن نیزبر آن زده باشند و آنچه به سیخ بحد اعتدال تشویه یافته باشد بهتر است از آنچه در روغن بریان کرده باشند، خواه قطعه های گوشت درست و یا کوبیده مانند شامی کباب که طباهج نامند و یا غیر آن ، و کباب گوشت آهو و گوزن و طیور و امثال اینها از هیمهای ردی بریان کرده باشند و یا آنکه سوخته و یا غیر متساوی الاجزا باشد. ( مخزن الادویه ). کباب اسم عربی گوشت به آتش برشته شده است و اختلاف خواص آن به حسب اختلاف لحوم و بهترین او گوشتهای لطیف است که در پختگی و برشتگی جمیع اجزای او به یک قرار باشد. ( تحفه حکیم مؤمن ) :
برافروختند آتش و زان کباب
بخوردند و کردند سر سوی آب.فردوسی.همی پرورانیدشان سال و ماه
به مرغ و کباب و بره چند گاه.فردوسی.خجسته بادت و فرخنده مهرگان و به تو
دل برادر شاد و دل عدوت کباب.فرخی.دوستان وقت عصیرست و کباب
راه را گرد نشانده ست سحاب.منوچهری.برفت و از بر من هوش من برفت و نماند
حدیث چون نمک او بر این دل چو کباب.مسعودسعد.گو تا من از تو دورم و دور از تو گشته ام
بریان بر آتش غم هجر تو چون کباب.مسعودسعد.به اشک چون نمک من که بر سه پایه غم
تنم زگال و دلم آتش است و سینه کباب.خاقانی.او سخن می گوید و دل می برد
او نمک می ریزد و مردم کباب.سعدی.لب و دندانت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه های کباب.