معنی کلمه کاکلی در لغت نامه دهخدا
- مرغ ِ کاکلی ؛ مرغ که بر سر خوچی دارد.
|| ( اِ ) چکاو.چکاوک. قبره. رجوع به ابوالملیح و چکاوک و قبره شود.
کاکلی. [ ک ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان قوشخانه بخش باجگیران شهرستان قوچان در 68هزارگزی شمال باختری باجگیران و 6هزارگزی شمال مالرو عمومی اوغاز به اوزمان واقع است. زمینش کوهستانی و سردسیر است و 236 تن سکنه دارد آب آن از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصولاتش عبارت از غلات و میوه است. شغل اهالی آن زراعت و مالداری است. از صنایع دستی قالیچه ، گلیم ، و جوراب بافی معمول و راههای آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).