کاویدن

معنی کلمه کاویدن در لغت نامه دهخدا

کاویدن. [ دَ ] ( مص ) ( از: کاو + یدن پسوند مصدری ). ( از حاشیه برهان چ معین ). جستجو کردن. ( برهان ).کابیدن. کافتن. ( حاشیه برهان چ معین ) :
بکاوید کالاش را سربسر
که داند که چه یافت زر و گهر.عنصری.اماحقیقت روح گویی چه چیز است و صفت خاص وی چیست ؟ شریعت رخصت نداده است از وی کاویدن. ( کیمیای سعادت ). || پیله کردن. سربسر گذاشتن. منازعه. ستیزه کردن. ( از یادداشتهای مؤلف ). کسی را بدست و زبان آزار دادن. ( برهان ) :
اگر با من دگر کاوی خوری ناگه
بسر بر تیغ و بر پهلوی شنگینه.فرالاوی.یک امسال با مرد برنا مکاو
بعنوان بیشی و هم باج و ساو.فردوسی.چو نامه بخوانی بیارای ساو
مرنجان تن خویش ، با بد مکاو.فردوسی.کسی نیز بر اترط کینه جوی
نیارست کاویدن از بیم اوی.فردوسی. || انگولک کردن. وررفتن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || حفر کردن. کندن زمین و جز آن را : چون بخت النصر بمرد مغز سر وی بکاویدند پشه ای بدیدند. ( تاریخ بلعمی ). غلامی پنج و شش پیاده کرد و گفت : فلان جای بکاوید، کاویدن گرفتند. ( تاریخ بیهقی ).
رخنه کاوید تا بجهد و فسون
خویشتن راز رخنه کرد برون.نظامی.به منقار زمین را بکاوید، دو سکره پدیدآمد، یکی زرین پر کنجد و یکی سیمین پرگلاب. آن مرغ سیر بخورد. ( تذکرةالاولیاء ). چون کاویدند او را کشته و به خون آغشته دیدند. ( مجالس سعدی ).
دل من گر بجویمش گنجی است
طبع من گر بکاومش کانی است.مسعودسعد.- پوست کاویدن ؛ توی پوست کسی رفتن. پشت سر کسی حرف زدن. در پوستین خلق افتادن :
غنی را به غیبت بکاوند پوست
که فرعون اگر هست در عالم اوست.سعدی.

معنی کلمه کاویدن در فرهنگ معین

(دَ ) (مص م . ) ۱ - جستجو کردن ، کندن . ۲ - بحث کردن .

معنی کلمه کاویدن در فرهنگ عمید

۱. جستجو کردن، تفحص کردن: بکاوید کالاش را سربه سر / که داند که چه یافت زرّ و گهر (عنصری: ۳۵۵ ).
۲. کندن، حفر کردن.
۳. (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] بحث و ستیزه کردن، بگومگو کردن.
۴. [قدیمی، مجاز] وررفتن، دست زدن.

معنی کلمه کاویدن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( کاوید کاود خواهد کاوید بکاو کاونده کاوان کاویده کاوش ) . ۱ - جستجو کردن تفحص کردن : [ بکاوید کاش را سر بسر که داند که چه بافت زر و گهر ] . ( عنصری ) ۲ - کندن حفر کردن حفاری کردن . ۳ - بحث کردن مناظره کردن . ۴ - ستیزه کردن نزاع کردن : [ ایشان خود از ما بهراسند و با ما نکاوند ] . ( کشف اسرار ) یا کاویدن با کسی . او را بقول و عمل آزار رسانیدن : [ گفت : با کسی مکاوید و بر کسی بهانه و زحمت منهید روزی شما میرسد بدان خرسند باشید ] . ( انجیل معظم )

معنی کلمه کاویدن در ویکی واژه

جستجو کردن، کندن.
بحث کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه کاویدن

قصد او کردن بود خاریدن دنبالِ شیر کین او کردن بود کاویدن دندان مار
زخم کاویدن بر او الماس بستن کار کیست رسم غم خواری نکو می داند این غمخوار کیست
به کاویدن برون آرند، آب چشمه ساران را به جز کاوش نیارد از گره دل وا کند اشکی
کسی نیز بر اثرط کینه جوی نیارست کاویدن از بیم اوی
سرچشمه چو تیره گردد از کاویدن آید چو به حال، رفع آن زود شود
در جامه زقوت به بود کوشیدن کس نیست چو در بند شکم کاویدن
در کوی تو پاکان غم شبگرد ندارند چیزی نتوان یافت ز کاویدن مهتاب
بیا بر خویش پیچیدن بیاموز بناخن سینه کاویدن بیاموز
پدر مرد و پوران به امید گنج به کاویدن دشت بردند رنج
به کاویدن جسم مردان جنگ زبان کرده تیز و میان بسته تنگ