کاهربا. [ رُ ] ( اِ مرکب ) رباینده کاه. جذب کننده به سوی خود. کشنده کاه و خاشاک سبک. کهربا. قهروا معرب آن است. صمغ درخت جوزی است خاص و بعضی گویند صمغ درخت جوز رومی است و بعضی دیگر گویند صمغ درختی است مانند پسته ، همچو کبریت سوزد و آن را سیدالکباریت خوانند و کاه را بجانب خود کشد. هر که باخود دارد از یرقان ایمن باشد و بعضی گویند در حدود روس چشمه ای است که برمیجوشد و چون باد بر آن میوزد بسته میشود و کهربای خاصه آن است و آن را به عربی مصباح الروم خوانند. ( برهان ). صمغ فسیل مترشح از درختان کاج عهدهای قدیم خصوصاً گونه ای کاج بنام پینوس سوسنی فرا است امروز کاهربا را در طبقات تشکیل شده در دوران سوم در نواحی دریای بالتیک جستجو میکنند. ماده صمغی زرد رنگ و شکننده و شفاف است. در برخی انواع قرمزرنگ شفاف نیز دارد و بمقدار کم به رنگ سفید کدر نیز یافت میشود. خاصیت کاهرباآن است که اگر بپارچه ای پشمی مالش داده شود خاصیت الکتریسیته می یابد و ذرات کاه و خرده کاغذ را جذب میکند ضمناً بوی معطری از آن استشمام میشود در صنعت جهت ساختن تسبیح و گردن بند و ابزار زینتی بکار میرود. حجرالکهربا. بیجاده. ( فرهنگ فارسی معین ) : از ناحیه کاهربا گرچه طبیعی است سعی تو فروشوید رنگ یرقان را.انوری.رجوع به کهربا شود. || در اصطلاح امروز اعراب کهربا الکتریسیته یا نیروی برق است. رجوع به کهربا شود.
آیینه ی خور خاصیت کاهربا یافت کز روی گل زرد رباید یرقان را
رخساره بسرخی کند الحق چو عقیقی در باده لعل ار فکنی کاهربائی
کاهی که بود در ته دیوار، چه داند کاندازه بیطاقتی کاهربا چیست؟
رنگ شکسته کاهربای شکفتگی است کیفیت بهار دهد در خزان شراب
دارم چو کاه پشت به دیوار کوی دوست از ضعف تن به کاهربا میبرم پناه
گنج گهر چه نهی چون راه کاهکشان عالم به برگ کهی واکن چو کاهربا
چون پر کاه، وصال تو و هجر تو یکی است واصل کاهربایی و همان می لرزی
کاه را گر نکشد از ته دیوار برون نقص در جاذبه کاهربا می باشد
ملکا و پادشاها! در این لحظه و در این ساعت، تحف تحیات و صلات صلوات به روان پاک سید المرسلین، چراغ آسمان و زمین، محمد رسول الله در رسان، بیضههای اعمال نهادهایم بر خاشاک از آسیب چنگال گربهٔ شهوت نگاه دار. ماهرویان عمل، کاهربایی دارند در دل ما، خداوندا! ما را هنگی و قوتی بخش تا ربوده نشود. تن شوره گشتهٔ ما راکه از آب شور حرص، شوره گشته است، به توفیق مجاهده، پاک و طیب گردان. دل ما راکه از خیل خیال وسوسهها پای کوب گشته است، به باران توفیق و خضر طاعات مزین گردان. تابهٔ طبع ما را از صدمهٔ سنگ سنگین دلان نگاه دار. به وقت مرگ چون مرغ جان ما از قفص قالب، بیرون خواهد رفتن، شاخهای درخت سبز سعادت، مرغ روح ما را بنما تادر آرزوی آن، پر و بال خوش بزند و به نشاط بی اکراه بیرون پرد.