معنی کلمه کان در لغت نامه دهخدا
و آن شب تیره کآن ستاره برفت
و آمد از آسمان بگوش تراک.خسروانی.از او گر نوشته بمن بر بدیست
نگردد بپرهیز کآن ایزدیست.فردوسی.ز توران و از هند و از چین و روم
ز هر کشوری کآن بد آباد بوم.فردوسی.بسی راغ کآن رزمگاه من است
به هر سو نشان سپاه من است.فردوسی.کسی را کآن سخن در گوش رفتی
گر افلاطون بدی از هوش رفتی.نظامی.بجان تا بدین گنگ بار از شگفت
چه بینیم کان یاد باید گرفت.اسدی.مبر گفت غم کآن کنم کت هواست
به هر روی فرمان و رایت رواست.اسدی.و رجوع به «که »و «آن » شود. || ( پسوند ) کان در کلمه نیاکان بر خلاف تصور برخی علامت جمع نیست بلکه فقط «ان » علامت جمع است و «ک » دنباله کلمه نیا است که در پهلوی نیاک و جمع آن نیاکان بوده است. رجوع به کلمه نیا در برهان و حواشی آقای دکتر معین شود.
کان. ( اِ ) معدن. ( از برهان ) ( از آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( شعوری ج 2 ص 252 ). آنجایی از زیرزمین که از آن فلزات و شبه فلزات استخراج میکنند و آنجای از کوه که از آن سنگ برمیدارند. ( ناظم الاطباء ). جای بودن وپیدا شدن چیزهایی که به محض صنع الهی بوجود آمده است. ( از فرهنگ ناصری ) ( بهار از آنندراج ) :
چنانکه چشمه پدید آورد کمانه ز سنگ
دل تو از کف تو کان زر پدید آرد.دقیقی.چو دریای الماس شد کان لعل
تن کشته فرسوده در زیر نعل.فردوسی.تو گفتی به کان اندرون زر نماند
همان در خوشاب و گوهر نماند.فردوسی.ز خاور بیاراست تا باختر
پدید آمد از فر او کان زر.فردوسی.و زر و نقره و مس و ارزیز و سرب از کانها [ جمشید] برون آورد. ( نوروزنامه ). نخست کس که زر و سیم از کان بیرون آورد، جمشید بود. ( نوروزنامه ).
تا کان و چشمه باشد تا کوهسار باشد
تا بوستان و سبزی تا کامگار باشد.