کامکاری
معنی کلمه کامکاری در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه کامکاری
پس خوف و رجای تو گواهند بر ملکت شاه و کامکاری
که خود زان خردکامکاری کند به دیگر کسان نیز یاری کند
مگر دادگر کامکاری دهد به عوجم یکی دستیاری دید
بر چرخ کامکاری بدری شب طرب را فارغ ز وصل و هجران نقص و کمال داری
تو آن کامکاری که در حل و عقد به دست تو داده ست گیتی زمام
تویی در تن سرفرازان روان تویی در سر کامکاری بصر
قال اللَّه عز و جل: وَ لَهُ الْکِبْرِیاءُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ او راست برتری و بزرگواری، کامکاری و جباری، بزرگوار در قدر و در کردار، بزرگوار در نام و در گفتار. در پاکی خود برتر از پنداشت، در بزرگی خود مهتر از دریافت، در قدر خود بیشتر از حدّ شناخت. سبحانه جلّ جلاله و عظم شأنه و عزّ کبریاؤه و جلّت احدیته و تقدّست صمدیّته.
ز اوج کامکاری اوفتادن به ناکامی و خواری دل نهادن
سلطان عرب به کامکاری قارون عجم به مال داری
که بود اقلیم چین را شهریاری به تخت شهریاری کامکاری