کامه

معنی کلمه کامه در لغت نامه دهخدا

کامه. [ م َ / م ِ ] ( اِ ) کام و مراد و خواهش و مطلب و مقصد باشد. ( برهان ) ( غیاث ) ( فرهنگ نظام ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
کسی کآورد رازدل را پدید
ز گیتی به کامه نخواهد رسید.ابوشکور بلخی.اگر ز آمدن دم زنی یک زمان
برآید همه کامه بدگمان.فردوسی.بدو گفت گرسیوز این خواب شاه
نباشد بجز کامه نیکخواه.فردوسی.بدو گفت رستم که با فر شاه
برآمد همه کامه نیکخواه.فردوسی.که ازتف آن کوه آتش پرست
همه کامه دشمنان کرد پست.فردوسی.شد این تخمه ویران و ایران همان
برآمد همه کامه بدگمان.فردوسی.سپاهی ز توران بهم برشکست
همه کامه دشمنان کرد پست
برآمدبه هر گوشه ای نام او
روا شد به هر کامه ای کام او.فردوسی.ایزد از روزگار دولت تو
دور داراد کامه بدخواه.ابوالفرج رونی.ز پیش بودم بیم و امید دشمن و دوست
برنج دوستم اکنون و کامه دشمن.مسعودسعد.کامه دل گرچه ز جان خوشتر است
عاقبت اندیشی از آن خوشتر است.نظامی گنجوی ( حاشیه برهان از فرهنگ نظام ).باد جهانت بکام کز ظفر تو
کامه صد جان مستهام برآمد.خاقانی.به کامه دل دشمن نشیند آن مغرور
که بشنود سخن دشمنان دوست نمای.سعدی.ز چشم دوست فتادم بکامه دل دشمن
احبتی هجرونی کما تشاء عداتی.سعدی.- به کامه دشمن شدن ؛ به کام او گشتن. مطابق خواست دشمن شدن :
در جهان دوستکام بادی تو
که شدم من بکامه دشمن.مسعودسعد.- به کامه دشمن کردن ؛ بر طبق قرار و خواست او کردن :
جهد آن کن که مر مرا نکنی
پیش صاحب بکامه دشمن.فرخی.- به کامه رسیدن ؛ کامیاب شدن. به آرزو رسیدن. نایل شدن به امانی :
کسی کآوَرَد راز دل را پدید
ز گیتی به کامه نخواهد رسید.ابوشکور.- خودکامگی ؛ استبداد. بلهوسی. خویش کامی :
جهان کام و ناکام خواهی سپرد
بخودکامگی پی چه بایدفشرد.نظامی.رجوع به خودکام و خودکامه و خویش کامی و خودکامی شود.
- خودکامه ؛ خودرأی. بکام برآمده و خودسر. ( برهان ). خودپرست و خودپسند. ( فرهنگ نظام ). بلکامه. آنکه هرچه کند به میل خود کند و رجوع به خودکامه شود :

معنی کلمه کامه در فرهنگ معین

(مِ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - مراد، آرزو. ۲ - مرجان .

معنی کلمه کامه در فرهنگ عمید

=کام۱
=مرجان
=آبکامه

معنی کلمه کامه در فرهنگ فارسی

کام، مراد، مقصود، آرزو
( اسم ) ۱ - شیر و دوغ در هم جوشانیده خیک زده که ظاهر آن بماست خیکی شبیه است و آن جز دوراغ است کمه . ۲ - نانخورشی است که از فودنج و شیر و ادوی. حاره سازند .
خود رای و سرگشته

معنی کلمه کامه در فرهنگ اسم ها

اسم: کامه (دختر) (فارسی) (تلفظ: kame) (فارسی: کامه) (انگلیسی: kameh)
معنی: خواسته، آرزو، هدف، مراد، خواهش

معنی کلمه کامه در فرهنگستان زبان و ادب

{gamete} [زیست شناسی] یاختۀ جنسی که در فرایند لقاح و تشکیل تخم شرکت می کند

معنی کلمه کامه در دانشنامه آزاد فارسی

کامه (kama)
(در سانسکریت به معنی «لذت حسّی») در دین هندو، یکی از چهار هدف تجویزی حیات مادی: دهارما (دین)، اَرتها (رفاه)، کامه (لذت حسّی) و مُکشا (رهایی). دین رفاه می آورد و رفاه لذت جسمانی را ممکن می کند. هنگامی که شخص از لذت سیراب شد باید طالب مُکشا شود، یعنی رهایی از چرخۀ مرگ و باززایی.

معنی کلمه کامه در ویکی واژه

مراد، آرزو.
مرجان.

جملاتی از کاربرد کلمه کامه

از دو جانب میدهد پیغامها کامها جویند، از ناکامها
از فیلم‌هایی که وی در آن نقش داشته‌است، می‌توان به تن‌کامه، برگ برنده، دن کامیلو: عالی‌جناب و فونتامارا اشاره کرد.
چو خودکامه جنگی بدید آن درنگ که رستم همی دیر شد سوی جنگ
زبان ها شد از تشنگی چاک چاک همه کامها شد پر از گرد و خاک
تن زار و جگر خسته و دلریشم کرد در جمله به کامه بد اندیشم کرد
صورت سرو چیست زی عامه راست قد تازه‌روی و خوش کامه
نبشته به طیهور شه نامه ای به دست سرافراز خودکامه ای
ور بود این جبر جبر عامه نیست جبر آن امارهٔ خودکامه نیست
وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ یک سو روی بیکسو مبر از مردمان بگردن کشی وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً و در زمین بخود کامه‌ای مرو إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ که اللَّه دوست ندارد کُلَّ مُخْتالٍ ازین هر خرامنده‌ای خرامان، فَخُورٍ (۱۸) لاف‌زنی خویشتن‌ستایی.
فرخی سوزد چکامه عنصری شوید ورق عسجدی برد زبان فردوسی آید باعتذار
ببین بی‌نان و بی‌جامه خوش و طیار و خودکامه ملایک را و جان‌ها را بر این ایوان زنگاری