معنی کلمه کامخ در لغت نامه دهخدا
ز شهر نخشب چون رو به سونخ آوردم
نسیم جور وی آمد به من ز هرفرسخ
به ملح صدرتو پرداختم به قوت طبع
قصیده ای چو شکر در قوافی کامخ.سوزنی.و اهل الهند یجمعونه و یکبسونه بالملح والماء و یعمل بالخل و یکون طعمه کطعم الزیتون سواء و هو اجل الکوامخ الماء کولة عندهم. ( ابن البیطار ). کامخ الخردل حار حریف یجلو البلغم. ( ابن البیطار ). کامخ الخراة. ردی المراس و یورث السدد. ( جزء ثانی مفردات ابن البیطار ص 19 ). قدم علی اعرابی کامخ فلم یستلذه و قال مم یصنع هذا قالوا من اللبن والحنظلة فقال کریمان ما ابحنا. ( از کشکول ). و رجوع به آبکامه و مری و کلمه ( بودج ) در بحر الجواهر شود و گاهی بپلیدی مردم کنایه کنند. قال فی الصحاح : قدم الی اعرابی خبز و کامخ فلم یعرفه فقیل له هذا کامخ قال علمت انه کامخ ایکم کمخ به ، یرید سلح به ؛ یعنی کدام کس از شما ریده است این را. ( منتهی الارب ). || کنایه ازپلیدی مردم. ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).