کامجو

معنی کلمه کامجو در لغت نامه دهخدا

کامجو. ( نف مرکب ) جوینده تمتع و عیش و عشرت. ( ناظم الاطباء ). رجوع به کامجوی شود :
وصل زن هرچند باشد پیش مرد کامجو
روح راحت را کفیل و نقد عشرت را ضمان.اوحد سبزواری.

معنی کلمه کامجو در فرهنگ معین

(ص فا. ) خوش گذران .

معنی کلمه کامجو در فرهنگ عمید

آن که در طلب آرزوی خود برآید، جویندۀ کام و مراد.

معنی کلمه کامجو در فرهنگ اسم ها

اسم: کامجو (پسر) (فارسی) (تلفظ: kamjo) (فارسی: کامجو) (انگلیسی: kamjo)
معنی: آن که به دنبال عیش و خوشی است

معنی کلمه کامجو در ویکی واژه

خوش گذران.

جملاتی از کاربرد کلمه کامجو

در سپهر دولت آمد کامجوی و کامران از شکار خسروی آن آفتاب خسروان
شنیده‌ام به زنی گفت مرد بد عملی که نیست شوهر و مطلوب کامجو اینجاست
مرغ اعمی چون نبیند دام او سرنگون افتد به دامش کامجو
متابعان هو کامجوی و بوالهوسند زعاشقان نسزد غیر راستی و درستی
خواجه دانی کیست آن غژمان نهنگ بحر عشق شیرمرد و پیرمرد و کامجوی و کامگار
کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست بر زمستان صبر باید طالب نوروز را
جنیبت طلب کرد آن کامجوی به سوی سمرقند آورد روی
نمی افتد زگرگان رخنه در پیراهن عصمت خدا از کامجویان ماه کنعان را نگه دارد
تاریخ آن قران طلبیدم ز عقل گفت بوسید کامجوی جهان شاه را رکاب
محتشم از بهر فتح و نصرت آن کامجو لطف یزدان متفق به ایمن گفتار تو باد