معنی کلمه کالیوه در لغت نامه دهخدا
ناله بلبل سحرگاهان و باد مشکبوی
مردم سرمست را کالیوه و شیوا کند.منوچهری.چون شدم نیم مست و کالیوه
باطل آنگه بنزد من حق بود.ابوسعید خطیری.شد سرم کالیوه عقل از سر بجست
خاصه این سر را که مغزش کمترست.مولوی.آن رهی که پخته سازد میوه را
و آن رهی که دل دهد کالیوه را.مولوی.روستائی در تملق شیوه کرد
تا که حزم خواجه را کالیوه کرد.مولوی.|| بمعنی کر باشد یعنی آنکه گوشش نشنود. ( از برهان ). رجوع به کالیو شود.