کالیوه

معنی کلمه کالیوه در لغت نامه دهخدا

کالیوه. [ لی وَ / وِ ] ( ص ) بمعنی کالیو است. نادان. احمق. سرگشته. ( برهان ) ( صحاح الفرس ). آسیمه. ( صحاح الفرس ). دیوانه مزاج. ( برهان ). کندفهم. ( شعوری ج 2 ورق 259 ). کالویه و حیران و سرگردان. ( ناظم الاطباء ). || پریشان. ( ناظم الاطباء ) :
ناله بلبل سحرگاهان و باد مشکبوی
مردم سرمست را کالیوه و شیوا کند.منوچهری.چون شدم نیم مست و کالیوه
باطل آنگه بنزد من حق بود.ابوسعید خطیری.شد سرم کالیوه عقل از سر بجست
خاصه این سر را که مغزش کمترست.مولوی.آن رهی که پخته سازد میوه را
و آن رهی که دل دهد کالیوه را.مولوی.روستائی در تملق شیوه کرد
تا که حزم خواجه را کالیوه کرد.مولوی.|| بمعنی کر باشد یعنی آنکه گوشش نشنود. ( از برهان ). رجوع به کالیو شود.

معنی کلمه کالیوه در فرهنگ عمید

=کالیو: شبی مست شد و آتشی برفروخت / نگون بخت کالیوه خرمن بسوخت (سعدی۱: ۱۹۲ ).

معنی کلمه کالیوه در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - ابله نادان . ۲ - سر گشته شیدا : [ چون شدم نیم مست و کالیوه باطل آنگه بنزد من حق بود ] . ( ابو سعید خطیری ) توضیح در شعوری بنام [ منجیک ] آمده ۳ - کر اصم .

معنی کلمه کالیوه در ویکی واژه

کالیوه (صفت)
کالیو
عقب مانده ذهنی

جملاتی از کاربرد کلمه کالیوه

از حیل کالیوه و شیدا نمودی‌ شرق را گاه آن آمد که خود کالیوه و شیدا شوی
ندانسته کالیوه کردار دنگ که در دام ماهی نیاید نهنگ
نالهٔ بلبل سحرگاهان و باد مشکبوی مردم سرمست را کالیوه و شیدا کند
باصره کالیوه، کند، هوش دنگ لعبت این پرده بود ریو و رنگ
تا بینی آن عجایب کز هر یک کالیوه گشته مغز، فلاطون را
ای جنبش هر شاخی از لون دگر میوه هر کس ز دگر جامی مستک شده کالیوه
ای طوطی عیسی نفس وی بلبل شیرین نوا هین زُهره را کالیوه کن زان نغمه‌های جان‌فزا