معنی کلمه کالیدن در لغت نامه دهخدا
بهر دنیا تا بکی کالیدنت
هر زمان جوشیدن و نالیدنت.
شاکر بخاری ( از حاشیه برهان چ معین ).
|| درهم کردن. ( برهان ). آشفته کردن. || دور شدن و کنار رفتن. ( فرهنگ رشیدی ). || گریختن. ( سروری ) ( از برهان ). فرار کردن. رفتن بشتاب بی دانستن حاضران ، که آن را بتداول عامه جیم شدن گویند. اصح آن به کاف فارسی است. ( غیاث و رشیدی از آنندراج ) :
ز کالیدن یک تن از رزمگاه
شکست اندرآید به پشت سپاه.لبیبی.|| شکست خوردن و منهزم شدن. || شکست دادن و منهزم کردن. || گریزانیدن. || گداختن. || حل کردن. || افشاندن. || پاره پاره کردن. || راست شدن نوک موها از ترس و هراس. || پوست پوست شدن دست. || پریشان و ژولیده گشتن مویها. || داشتن موهای زردرنگ مانند موهای مادرزاد. ( ناظم الاطباء ).
کالیدن. [ دُ ] ( اِخ ) شهر قدیمی یونان در ناحیه اتولی که بوسیله شخص خونخواری که مله آگر را کشت غارت شد.