کافی

معنی کلمه کافی در لغت نامه دهخدا

کافی. ( ع ص ) بسنده و بی نیاز کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). وافی. شافی. حسب : ترتیبی و نظامی نهاده که سخت کافی و شایسته. ( تاریخ بیهقی ص 382 ).
کف کافیش بحری از جود است
طبع صافیش گنجی از حکم است.مسعودسعد.اهل تمیز را اندک از بسیار کافی بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 257 ).
پس فرستاد آن طرف یک دو رسول
حاذقان وکافیان بس عدول.مولوی.کاف کافی آمد از بهر عباد
صدق وعده کهیعص.مولوی.گفت ای ملک نشان خرد کافی آن است که به چنین کارها تن درندهد. ( گلستان ).
|| کاردان. پسندیده کار : خواجه گفت مردی با دیدار نیکو و کافی است. ( تاریخ بیهقی ص 342 ). ما تو را آزموده ایم و در همه کارها شهم و کافی و معتمد یافته. ( تاریخ بیهقی ص 395 ). و او را برانگیخت پی کاری که وی برای آن کافی است. ( تاریخ بیهقی ص 311 ). به حکم آنکه این وزیر مردی کافی بود و کارها تمام ضبط کرده امراء از وی پیش والی سعایت کردند. ( جوامعالحکایات ). ما را خردمندی کافی باید که تدبیر مملکت را شاید. ( گلستان ). || پیشکار. کارگزار. ( غیاث ) ( آنندراج ). وزیر. دبیر. متصدی خراج و جزیت : و سیم کافی ناصح که خراج و جزیت بر وجه استقصاء بستاند. ( کلیله و دمنه ).
باده همه کافیان عالم
بر یاد کفایت تو خوردند.مسعودسعد.|| ضمان کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). ضامن. || مجازاً دانا. ( غیاث ) ( آنندراج ). || کارنده. ( غیاث ) ( آنندراج ).
کافی. ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی.
کافی. ( اِخ ) یکی از کتابهای چهارگانه یا اصول اربعه مذهب شیعه که روایتهای شیعه در آن فراهم آمده. مؤلف این کتاب محمدبن یعقوب کلینی است و در 329 هَ.ق. درگذشته است. ( فهرست کتابخانه دانشگاه ج 2 ).
کافی. ( اِخ ) لقب ابوالفرج رونی. رجوع به ابوالفرج بن مسعود رونی شود.
کافی. ( اِخ ) لقب شیخ محمدبن یوسف. او راست «الحصن والجنة علی عقیدة اهل السنة» شرحی است بر کتاب غزالی در پند و نصیحت و در 1324 در بولاق ضمیمه السیف الیمانی طبع شده است. ( از معجم المطبوعات 1547 ).

معنی کلمه کافی در فرهنگ معین

[ ع . ] (اِفا. ) ۱ - بس کننده ، بی نیازکننده . ۲ - دارای کمیت ، کیفیت یا دامنه ای مناسب برای تأمین نیاز یا تقاضا.

معنی کلمه کافی در فرهنگ عمید

۱. آن که یا آنچه شخص را از کسی یا چیزی بی نیاز می سازد، بی نیاز کننده، بسنده.
۲. [قدیمی] لایق، کارآمد.

معنی کلمه کافی در فرهنگ فارسی

یا الکافی فی علم الدین . کتابی است بعربی تالیف کلینی و آن یکی از کتب اربعه شیعه است .
بی نیازکننده، بس کننده، بسنده، آنکه یا آنچه شخص راازکسی یاچیزی بی نیازسازد
( اسم ) ۱ - بس کننده بی نیاز کننده . ۲ - بسنده : [ اهل تمیز را اندک از بسیار کافی بود ] . ( تاریخ یمینی ۳ ) ۲۵۷ - کار گزار عامل پیشکار : [ سیم کافی ناصح که خراج و جزیت بر وجه استقصائ بستاند ] . ( کلیله و دمنه ) ۴ - دانای کار با کفایت : [ خواجه گفت : مردی با دیدار نیکو کافی است ] . ( بیهق ۳۴۲ ) جمع : کفات ( کفاه ) . یا کافی بودن . بس بودن . کفایت کردن . ۵ - ( اسم ) از نامهای خدای تعالی است .
لقب شیخ محمد بن یوسف اوراست شرحی بر کتاب غزالی در پند و نصیحت

معنی کلمه کافی در دانشنامه آزاد فارسی

کتابی به عربی، تألیف ابوجعفر محمد کلینی، در احادیث شیعۀ امامیه، از کتب اربعه. این اثر دارای ۳۵ کتاب در سه بخش اصول و فروع و روضه است و مباحث مهم اعتقادی و احکام فقهی و سنن و آداب شرعی و تاریخ روایی زندگانی پیامبر اکرم (ص) و ائمۀ اطهار (ع) و پند و اندرز و بعضی خطبه های معصومین را شامل می شود. کتاب ۳۲۶ باب دارد و ۱۶,۱۹۹ حدیث در آن آمده است. معاصربودن مؤلف آن با نواب خاص امام زمان (عج)، فراهم آوردن کتاب از اصول و منابع معتبره و نسخه های معتمدۀ کهن، جامع بودن آن نسبت به دیگر جوامع اولیۀ حدیث و مسندبودن روایات آن، مگر در موارد اندک، از مزایای کافی است. کتاب کافی از بدو تألیف تاکنون همواره مورد اعتماد و استناد و مراجعۀ تمامی علمای شیعه و دیگران بوده است و برخی علمای برجسته شرح هایی بر آن نگاشته اند؛ مانند شرح اصول کافی به عربی، تألیف ملاصدرا؛ مرآت العقول به عربی، تألیف محمدباقر مجلسی؛ شرح حاج ملا محمدصالح مازندرانی؛ دو شرح عربی و فارسی ملا خلیل قزوینی به نام های الشافی و الصافی. کافی بارها در عراق و ایران و هند و لبنان به چاپ رسیده و به فارسی و اردو و انگلیسی هم ترجمه شده است. بخش اصول آن با نام «اصول کافی» نیز بارها مستقلاً چاپ شده است.

معنی کلمه کافی در ویکی واژه

basta
sufficiente
بس کننده، بی نیازکننده.
دارای کمیت، کیفیت یا دامنه‌ای مناسب برای تأمین نیاز یا تقاضا.

جملاتی از کاربرد کلمه کافی

ترا مداحم و کافیست بر من التفات از تو ثنای کس نمی گویم عطای کس نمی جویم
وافی به عهد خالق و کافی به امر خلق قول الست و قابل$ قالوبلی تویی
اگر یک شاعری یابد ز کافی کف او احسان چنان گردد که از اقبال برتر باشد از احسان
ای خط ز بهر تیرگی روزگار ما کافی نبود طرۀ شبرنگ تا تو نیز
نافه زلفی و آئینه جامی کافی است نه مرا چون دگران دعوی چین تا حلب است
فضولی بر طرف کافی‌ست شمع خلوتم جویا خیال نور رخسار و قد دلجوی او شب‌ها
هست از برای سوختن خرمن عدو کافی ز آتش غضبش گرمی شرار
کافی است آری و از وی دور نیست کو کند آخر ده خود را دویست
مرا از تو کافی بود نام تو همه وصل جویند و من کام تو
بهاران گر به گلشن طرح جام و ساغر اندازیم بیا این سقف بشکافیم و طرح نو در اندازیم