کافور
معنی کلمه کافور در لغت نامه دهخدا

کافور

معنی کلمه کافور در لغت نامه دهخدا

کافور. ( ع اِ ) ج ، کوافیر. کوافر گیاهی است خوشبوی که گلش مانند گل اقحوان باشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بوی خوش. ( اقرب الموارد ). به هندی او را کبور گویند و آن صمغ درختی است که منبت او بیشتر جزایر و سواحل باشد، و او در میان جرم درخت منعقد شود و در بعضی مواضع از درخت بیرون آید چنانچه صموغ دیگر، و این نوع کمتر بود و عزت او بیش بود و رباحی این نوع را گویند و آن به پاره های نمک مشابه بود. و بعضی را رنگ سیاه بود و بعضی زرد و اکهب باشد و اختلاف الوان او به حسب اختلاف طلوع آفتاب بود به مواضع او، و گویند آنچه رنگ او زرد یا اکهب باشد چون جرم او سوده شود رنگ او سفید بیرون آید و بعضی به هیئت چنان نماید که آب در ظرفی یخ بسته باشد و بعضی از او باریک و ضعیف بود و بعضی ستبر باشد و شمامات کافور جمله معمول است و طایفه ای از اهل سواحل چون اهل عمان ومکران و غیر آن از کافور شمامه ها سازند و غش آن به انواع کنند و بقیمت کافور فروشند و نیکوتر انواع او صمغ درخت نارجیل است سرد و خشک است چون به آب مورد وسرکه در بینی چکانند خون بازدارد و درد سر را تسکین دهد و حدت صفرا بشکند و طبع را به بندد و قوت شهوانی را قطع کند و سنگ مثانه پدید آورد و بیداری احداث کند. ( ترجمه صیدنه ابوریحان ). صاحب اختیارات آرد:
کافور چند نوع است. شیخ الرئیس گوید: نیکوترین آن قیصوری و رباحی بود مانند برف و طبیعت آن سرد و خشک بود درسیم منع ورمهای گرم کند و محروری مزاج و اصحاب صداع صفرائی بوئیدن وی تنها یا با صندل سرشته به گلاب یا به گل پارسی نافع بود و مقوی حواس و اعضاء ایشان باشد و چون آدمان بوئیدن وی کنند قطع شهوت جماع بکند و چون بیاشامند فعل وی اقوی باشد در این باب ، و اگر مقدار دو جو با آب کاهو هر روز سعوط سازند قطع حرارت دماغ بکند و خواب آورد و صداع زایل کند و خون بینی بازدارد و ببندد و با آب بادروج و عصیر ملح یا به آب گشنیز تر یا عصیر سیر سبز همین کند. رازی گوید: سرد ولطیف بود، و صداع گرم و ورمهای حاده که در سر و جمیع بدن بود سود دهد و اگر بیاشامد سردی گرده مثانه و انثیین پیدا کند و وی شکم صفراوی ببندد و دانگی از وی ورمهای گرم را نافع بود و قلاع زایل کند و با ادویه جهت درد چشم که از گرمی بود، نافع بود یک درم از وی خلاص دهد از سم عقرب جراره با آب سیب ترش ، و ربع یا بیشتر نافع بود جهت کسی که قرون سنبل خورده باشد با آب انار و شیر و تخم خرفه با برف ، و بسیاری وی پیری آورد و قطع باه کند و سنگ گرده و مثانه تولید کند و مصلح وی معجون گل بود و بوئیدن وی در تبها سهر آورد و مصلح آن بنفشه و نیلوفر بود و گویند زعفران. گویندشخصی شش مثقال کافور به سه نوبت بخورد معده وی فاسد شده و طعام وی هضم نیز نمیشد و شهوت وی منقطع شد وهیچ زحمت دیگری بر وی عارض نشد، و چون گل کنند و دربینی بچکانند سوءالمزاج گرم که از ماده بود که در دماغ و چشم متولد شده باشد و علامت وی آن بود که در طلوع آفتاب تا نیم روز زیاده میشود و چون نیمروز بگذشت تا آخر روز ساکن میشود و چون شب شود مرتفع شده باشدو سبب وی آن باشد که بسیار در زمان گرم درنگ کرده باشد و چون به هوای سرد رسیده باشد سر را برهنه کرده باشد و مشام وی بسته شده باشد و چون با روغن و گل و سرکه بیامیزند و بر پیش سر طلا کنند صداع گرم را نافعبود و تعدیل وی به مشک و عنبر کنند و مقوی و مفرح بود و کهربا مشارک وی بود در این معنی ، لیکن کافور اقوی بود در خاصیت و بدل وی دو وزن آن طباشیر بود به وزن آن صندل سفید. ( اختیارات بدیعی ). رجوع به الفاظالادویه و تحفه حکیم مؤمن شود. || صمغ درختی است خوشبوی که در کوههای دریای هندوچین میباشد. و گویند به سرندیب میروید و بس و درختش در نهایت بزرگی باشد چندانکه صد سوار یا زاید آن را در سایه دارد وهمیشه سبز و بی شکوفه و بی ثمر باشد. چوبش سپید و سبک است و پلنگ و مار همواره به زیرش باشند و آن صمغ رااقسام باشد: رباحی منسوب به رباح نام پادشاهی که اول آن را یافته و آن سپید مایل به سرخی و شبیه به مصطکی است. نوع دیگر آن قیصوری است و آن نیک سپید و صاف و در جوف درخت یافته شودو این هر دو را جودانه نیز گویند و کافوری موتی از ریزهای چوب جوف درخت از جوشانیدن آن بهم میرسد و آن تیره رنگ و ناصاف باشد. ( منتهی الارب ). حسن بن خلف آرد:و آن دو قسم میباشد یکی از درخت حاصل میشود و آن را جودانه میگویند و دیگری عملی و آن چوبی است که میجوشانند و از آن برمی آورند و هر چیز سفید را به آن نسبت کنند. درخت کافور درختی است بلند و بسیار زیبا. دارای برگهای سبز دائمی که ارتفاعش بین 40 تا 50 مترو قطر تنه اش تا 2 متر میرسد و بحالت وحشی و فراوان در جنگلهای نواحی شرقی آسیا ( جاوه ، تایوان ، سوماترا،چین ، ژاپن و نقاط شرقی هند ) میروید بهره برداری از اعضای چوبی گیاه و نیز برگهای آن انجام میشود بدین طریق که شاخه های آن را قطع می کنند و به صورت قطعات کوچک درمی آورند و مخلوط با برگها تقطیر میکنند. ( از گیاهان داروئی ج 4 ) : ان الابرار یشربون من کأس کان مزاجها کافوراً. ( قرآن 5/76 ). و از وی [ هندوستان ] طیبهای گوناگون خیزد چون مشک و عود و عنبر و کافور. ( حدود العالم ). و از قنصور کافور بسیار خیزد. ( حدود العالم ).

معنی کلمه کافور در فرهنگ معین

[ سنس . ] (اِ. ) ماده ای است خوشبو و سفیدرنگ .

معنی کلمه کافور در فرهنگ عمید

ماده ای سفیدرنگ، خوش بو، و سمّی که مصرف دارویی داشته و در تهیۀ مواد منفجره، و حشره کش به کار می رود.

معنی کلمه کافور در فرهنگ فارسی

مشهور به [مردم خوار] پادشاهی بیدادگر که در نزدیکی سغد دژی داشت و در جنگ با رستم دستان کشته شد ( داستان ) .
داروئی است وشبووسفیدرنگ که ازبعضی گیاههابخصوص درختی معروف به درخت کافوربدست می آید
( اسم ) ۱ - ماد. معطر جامدی که از برخی گیاهان از قبیل ریحان و با بونه خصوصا دو نوع درخت بنام سیناموموم کامفورا و دریوبالانوپس کامفورا که هر دو بنام درخت کافور موسومند و در ژاپن و چین و جزایر سوماترا و برنئو و هند و چین میرویند استخراج میشود . کافور از دسته ستن های ترپنی میباشد و ترکیب حلقوی دارد . کافور بصورت منشور های ۸ وجهی سفید و شفاف متبلور میشود . قطع بلور ها کمی مشکل است ولی بسهولت پودر میشود . ( مخصوصااگر چند قطره الکل روی آن برزند ) . در حرارت ۱۷۷ درجه ذوب میگردد و در حرارت معمولی تصعید میشود . بویش مطبوع و مختص بخود و مزه اش تلخ و سوزان است . در آب بسیار کم محلول است ( بنسبت یکهزارم ) ولی در الکل بخوبی حل میشود و در چربیها و کلروفرم بخوبی حل میشود و در چربیها و کلروفرم نیز بخوبی حل میگردد و در برابر هوا با شعل. پر دودی میسوزد . بلور ها یش در سطح آب قرار میگیرد . کافور اگر در مجاورت مخاط مستقیما قرار گیرد آنرا میسوزاند . محلول کافور در پزشکی بعنوان آرام کننده و تقویت کنند. قلب تجویز میشود . وزن مخصوص کافور بین ٠/۹۹۶ تا ۱/٠۱۱ متغیر است . کافور را سابقا جهت مومیایی کردن اجساد بکار میبردند : [ همی ریخت کافور گرد اندر ش برین گونه بر تا نهان شد سرش ] . ۲ - نام دو نوع درخت که یکی بنام سیناموموم کامفورا و دیگری بنام دریوبالانوپس کامفورا مشهور است که اولی از تیر. غاریهااست و دومی از تیر. پنیر کیان میباشند و هر دو درخت مذکور در ژاپن و چین و جزایر برنئو سوماترا و هند و چین میرویند و با ایجاد شکاف در پوست تن. این درختان از آنها کافور استخراج میکنند . گاهی کافور بر اثر گزش حشرات از محل خراش پوست تن. درختان مذکور خارج میشود و آنها را جمع آوری میکنند درخت کافور شجره الکافور کافور ما چینی کافور برنئو . یا کافور برزیلی ماده ایست با بوی خاص و مز. تلخ که از دان. جعفری استخراج میشود و بانداز. کم مقوی است و بمقدار ٠/۲۵ گرم در روز بعنوان قاعده آور و باز کردن خون قاعدگی مصرف میشود و در دارو خانه ها بنام آپیول عرضه میشود آپیول . یا کافور جودانه منظور کافور خالص است که بصورت بلور های هشت و جهی شفاف و خوشبو میباشد . در طب قدیم بوییدن آنرا برای درد سر نافع میدانستند و خوردن آنرا قاطع شهوت جماع . یا کافور خشک . ۱ - کافور خشک شده و پرورده مقابل دهن الکافور : [ می و عود و عنبر ز کافور خشگ هم از دیبه و فرش و دینار و مشک ... ] . ۲ - ( اسم ) کاغذ : [ رفت بیک تاختن از حبشه تا به چین داد بکافور خشک طبل. زر مشک تر ] . ( بنقل مجموع. مترادفات ) ۳ - روز . یا کافور رباحی . یا کافور عملی . نوعی کافور و آن چوبی است که میجوشانند و از آن کافور بر می آورند . یا کافور قیصوری . قسمی کافور که در قیصور حاصل میشد . یا کافور کاسه . آب غلیظ چوب کافور است که پس از جوشانیدن آن بدست آید . یا کافور موتی . ۱ - نوعی کافور کدر که غیر شفاف است . ۲ - سفید ( موی ) : [ چنین تا همه مشک کافور شد همان چنگم از زور بیزور شد ] . یا گرد کافور . سفید مو : [ همی گرد کافور گیرد سرم چنین داد خورشید و ماه افسرم ] . یا کافور ناساخته . کافور خالص مقابل کافور عملی : [ یکی خرمن از سیم بگداخته یکی خانه کافور نا ساخته ] . ( نظامی ) یا کافور در محاسن کشیدن . سپید گردانیدن ریش پیر شدن : [ حرفی بخوان که چون ورق از جهل شد سفید کافور در محاسن بخت جوان کشد ] . ( امیر خسرو )
رشته کوههائی است در چین که بعلت وفور درخت کافور باین نام خوانده می شود

معنی کلمه کافور در فرهنگ اسم ها

اسم: کافور (پسر) (سانسکریت)
معنی: معرب از سنسکریت، از شخصیتهای شاهنامه، نام فرمانروای تورانی شهر بیداد

معنی کلمه کافور در فرهنگستان زبان و ادب

{camphor} [گیاهان دارویی] ماده ای سفید و نیمه شفاف با بوی نافذ که از چوب درخت کافور به دست می آید و دمای ذوب آن 179 درجۀ سلسیوس و دمای جوش آن 209 درجۀ سلسیوس است

معنی کلمه کافور در دانشنامه عمومی

کافور ماده ای مومی، سفید یا شفاف و جامد با فرمول C۱۰H۱۶O که دارای بوی بسیار قوی است. کافور صمغ درختی به نام درخت کافور است. این درخت همیشه سبز در آسیا و به خصوص در جزیره برنئو و تایوان وجود دارد. درخت کافور ۲۵ تا ۳۰ متر رشد می کند و ماده کافور در آن یافت می شود. کافور درختی است همیشه سبز و از شاخه و برگ بسیار برخوردار است دارای گل هایی به رنگ سفید است و میوه ای قرمز رنگ بسیار شبیه به میوه دارچین دارد.
واژه کافور واژه ای مالایی است؛ و در مالزی به کافور، کاپور باروس می گویند که معنای گچ باروس می دهد. باروس نام بندری در سوماترا اندونزی است که در آنجا کافور تجارت می شده است.
از کافور امروزه به عنوان نرم کننده نیترات سلولز، دافع حشرات، مومیایی کردن و همچنین در آتش بازی و داروسازی استفاده می شود. در زنجیرهٔ غذایی مردم آسیا به عنوان چاشنی در شیرینی استفاده می شود. در باور عامیانه مردم مار و سایر خزندگان از بوی کافور می ترسند.
احمد بن عبدالرحمن بن مندویه اصفهانی، پزشک قرن چهارم هجری رساله ای دربارهٔ کافور و ویژگی های درمانی آن نوشته است که متن عربی این رساله همراه با ترجمهٔ فارسی آن در سال ۱۳۹۲ چاپ و منتشر شده است.
در قرن ۱۸ از آن برای درمان هیجانزدگی استفاده می شد. در گفتمان عامیانهٔ ایران این تصور وجود دارد که از کافور به عنوان کاهندهٔ تمایلات جنسی در مدارس شبانه روزی و سربازخانه ها و پادگان ها و دانشگاه ها استفاده می شود.
کافور می تواند به صورت موضعی برای تسکین درد، سوزش و خارش استفاده شود. کافور همچنین برای تسکین احتقان پستان و شرایط التهابی استفاده می شود.
اثرات سمی این ماده عبارتست از: ناراحتی معده، ایجاد گاز معده و قولنج، تهوع و اسهال و استفراغ، نگرانی، هیجانزدگی، هذیانگویی، تشنجات صرع مانند و انقباض قلب.
کافور به علت خوشبو بودن در غسل، حنوط و کفن نمودن میت کاربرد دارد. همچنین صرفاً، تلفظ کافور در قرآن آمده است ( آیه ۵، سوره انسان ) که در معناشناسی آن در بین مفسران اختلاف است.
غسل میت: میت را سه مرتبه غسل می دهند که در مرتبه دوم از آب مخلوط شده با کافور برای شستشوی میت استفاده می شود.
حنوط: مالیدن کافور بر پیشانی، کف دستها، سر دو زانو و سر دو انگشت بزرگ پاها، واجب است.
معنی کلمه کافور در فرهنگ معین
معنی کلمه کافور در فرهنگ عمید
معنی کلمه کافور در فرهنگ فارسی

معنی کلمه کافور در دانشنامه آزاد فارسی

کافور (camphor)
C۱۰H۱۲O، کِتون آروماتیک (معطر) فراری، حاصل از درخت کافور Cinnamomum camphora. با تقطیر تراشه های چوب تهیه می شود و در مواد ضد حشره، داروهای تنفسی، روغن های طبی، و نیز در تولید صنعتی سلولوئید به کار می رود. درخت کافور جزو خانوادۀ لوراسئا و، بومی چین، تایوان، و ژاپن است.
کافور (شاهنامه). بنا بر شاهنامۀ فردوسی ، فرمانروای آدم خوار شهر بیداد، در یک منزلی سُغد. رستم سپاهی با فرماندهی افراسیاب ، بیژن، گُستَهَم و هُجیر مأمور گشودن دژ بیداد کرد. کافور در این رویارویی، بسیاری از سپاهیان ایرانی را کشت . گُستَهَم به ناچار، بیژن را برای یاری خواهی از رستم نزد وی فرستاد. رستم به آوردگاه آمد و چنان گرزی بر سر کافور کوفت، که مغزش از بینی درآمد.

معنی کلمه کافور در دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] کافور ماده ای سفید و بلوری شکل، با طبع سرد و خشک است. این ماده خوشبو در غسل و حنوط و کفن نمودن میت کاربرد دارد. لفظ کافور در قرآن آمده است که در مفهوم شناسی آن در بین مفسران اختلاف است.
کافور در روایات و طب اسلامی از اهمیت فراوانی برخوردار است به گونه ای که در کتب طبی منسوب به برخی از ائمه(ع) نیز به خواص فراوان آن اشاره شده است و همچنین این ماده سفید رنگ در طب سنتی نیز از جایگاه ویژه ای برخوردار است و برای بسیاری از بیماری ها تجویز شده است.
کافور ماده ای سفید و خوشبو، شفاف و بلوری شکل، دارای بوی تند و طعم تیز و معطر است که از جوشاندن و تبخیر قطعات ریزشده ساقه، شاخه و ریشه درختی مخصوص به دست می آورند. کافور تنها در درخت کافور وجود ندارد بلکه روغن فرّاری است که در عده زیادی از گیاهان یافت می شود و برخی از لغت شناسان آن را شکوفه نخل خرما یا غلاف آن و یا گره های شاخه انگور معرفی کرده اند. طبیعت آن سرد و خشک است.
[ویکی الکتاب] معنی کَافُوراً: کافور(کافور ماده ای مومی، سفید و یا شفاف و جامد با فرمول C۱۰H۱۶O که دارای بوی بسیار قوی می باشد.کافور صمغ درختی بنام camphor laurel می باشد. این درخت همیشه سبز در آسیا و به خصوص در جزیره برنئو و فرمز وجود دارد. درخت کافور تا 25تا 30 متر رشد می کند و ...
تکرار در قرآن: ۱(بار)

معنی کلمه کافور در ویکی واژه

ماده‌ای است خوشبو و سفیدرنگ. به بالای سرو و چو خورشید روی/ چو کافور گرد گل سرخ موی «فردوسی»

جملاتی از کاربرد کلمه کافور

دماغ جهان از سر کلک تو شب و روز بی مشک و کافور نیست
چه گر خسرو نهان شد زیر کافور ولکین بد تن سیمینش پر نور
ابن کلس در در ۳۱۸ قمری (۹۳۰ میلادی) در خانواده‌ای یهودی در بغداد به دنیا آمد. به همراه پدرش به شام کوچ کرد و در آنجا به عنوان نماینده خرید بازرگانان مشغول کار شد. پس از مدتی، با اموالی که جمع‌آوری کرده بود به مصر فرار کرد. او توانست توجه کافور را به خود جلب کند و با نشان دادن میراث چند نفر، از جمله یک یهودی و فرستادن باقی‌مانده آن‌ها برای کافور توانست مورد اعتماد او واقع شود و متصدی دیوان مصر و شام شد.
از هوا کافور بارد بر چمن ابر بلند از چمن دینار بارد بر هوا باد بزان
پس از مرگ علی در ژانویهٔ ۹۶۶، کافور پسرش احمد را بر تخت نشاند. کافور تا زمان مرگش در ۹۶۸ حاکم بود و پس از آن احمد قدرت را در اختیار گرفت.
بهشتیست بومش ز کافور خشک گیاهش ز عنبر درختانش مشک
ز بهر تو شد مشک و کافور و عنبر سیه خاک در زیر زنگاری ایوان
فرش دیناری نوشت از گلستان باد صبا نقش کافوری سترد از بوستان ابر بهار
کافور همچو گل چکد از دوش شاخسار زیبق چو آب برجهد از ناف آبدان
پاک می سازد کسی را از هوس موی سفید مشک شب بر هم خورد هر گه دمد کافور صبح
چو از باد بر روی کافور مشک نوشتند شد نامه یکباره خشک
که بیضهٔ کافور زیان کرد و گهر سود بینی که چه سودست مرین مایه زیان را