معنی کلمه کافور در لغت نامه دهخدا
کافور چند نوع است. شیخ الرئیس گوید: نیکوترین آن قیصوری و رباحی بود مانند برف و طبیعت آن سرد و خشک بود درسیم منع ورمهای گرم کند و محروری مزاج و اصحاب صداع صفرائی بوئیدن وی تنها یا با صندل سرشته به گلاب یا به گل پارسی نافع بود و مقوی حواس و اعضاء ایشان باشد و چون آدمان بوئیدن وی کنند قطع شهوت جماع بکند و چون بیاشامند فعل وی اقوی باشد در این باب ، و اگر مقدار دو جو با آب کاهو هر روز سعوط سازند قطع حرارت دماغ بکند و خواب آورد و صداع زایل کند و خون بینی بازدارد و ببندد و با آب بادروج و عصیر ملح یا به آب گشنیز تر یا عصیر سیر سبز همین کند. رازی گوید: سرد ولطیف بود، و صداع گرم و ورمهای حاده که در سر و جمیع بدن بود سود دهد و اگر بیاشامد سردی گرده مثانه و انثیین پیدا کند و وی شکم صفراوی ببندد و دانگی از وی ورمهای گرم را نافع بود و قلاع زایل کند و با ادویه جهت درد چشم که از گرمی بود، نافع بود یک درم از وی خلاص دهد از سم عقرب جراره با آب سیب ترش ، و ربع یا بیشتر نافع بود جهت کسی که قرون سنبل خورده باشد با آب انار و شیر و تخم خرفه با برف ، و بسیاری وی پیری آورد و قطع باه کند و سنگ گرده و مثانه تولید کند و مصلح وی معجون گل بود و بوئیدن وی در تبها سهر آورد و مصلح آن بنفشه و نیلوفر بود و گویند زعفران. گویندشخصی شش مثقال کافور به سه نوبت بخورد معده وی فاسد شده و طعام وی هضم نیز نمیشد و شهوت وی منقطع شد وهیچ زحمت دیگری بر وی عارض نشد، و چون گل کنند و دربینی بچکانند سوءالمزاج گرم که از ماده بود که در دماغ و چشم متولد شده باشد و علامت وی آن بود که در طلوع آفتاب تا نیم روز زیاده میشود و چون نیمروز بگذشت تا آخر روز ساکن میشود و چون شب شود مرتفع شده باشدو سبب وی آن باشد که بسیار در زمان گرم درنگ کرده باشد و چون به هوای سرد رسیده باشد سر را برهنه کرده باشد و مشام وی بسته شده باشد و چون با روغن و گل و سرکه بیامیزند و بر پیش سر طلا کنند صداع گرم را نافعبود و تعدیل وی به مشک و عنبر کنند و مقوی و مفرح بود و کهربا مشارک وی بود در این معنی ، لیکن کافور اقوی بود در خاصیت و بدل وی دو وزن آن طباشیر بود به وزن آن صندل سفید. ( اختیارات بدیعی ). رجوع به الفاظالادویه و تحفه حکیم مؤمن شود. || صمغ درختی است خوشبوی که در کوههای دریای هندوچین میباشد. و گویند به سرندیب میروید و بس و درختش در نهایت بزرگی باشد چندانکه صد سوار یا زاید آن را در سایه دارد وهمیشه سبز و بی شکوفه و بی ثمر باشد. چوبش سپید و سبک است و پلنگ و مار همواره به زیرش باشند و آن صمغ رااقسام باشد: رباحی منسوب به رباح نام پادشاهی که اول آن را یافته و آن سپید مایل به سرخی و شبیه به مصطکی است. نوع دیگر آن قیصوری است و آن نیک سپید و صاف و در جوف درخت یافته شودو این هر دو را جودانه نیز گویند و کافوری موتی از ریزهای چوب جوف درخت از جوشانیدن آن بهم میرسد و آن تیره رنگ و ناصاف باشد. ( منتهی الارب ). حسن بن خلف آرد:و آن دو قسم میباشد یکی از درخت حاصل میشود و آن را جودانه میگویند و دیگری عملی و آن چوبی است که میجوشانند و از آن برمی آورند و هر چیز سفید را به آن نسبت کنند. درخت کافور درختی است بلند و بسیار زیبا. دارای برگهای سبز دائمی که ارتفاعش بین 40 تا 50 مترو قطر تنه اش تا 2 متر میرسد و بحالت وحشی و فراوان در جنگلهای نواحی شرقی آسیا ( جاوه ، تایوان ، سوماترا،چین ، ژاپن و نقاط شرقی هند ) میروید بهره برداری از اعضای چوبی گیاه و نیز برگهای آن انجام میشود بدین طریق که شاخه های آن را قطع می کنند و به صورت قطعات کوچک درمی آورند و مخلوط با برگها تقطیر میکنند. ( از گیاهان داروئی ج 4 ) : ان الابرار یشربون من کأس کان مزاجها کافوراً. ( قرآن 5/76 ). و از وی [ هندوستان ] طیبهای گوناگون خیزد چون مشک و عود و عنبر و کافور. ( حدود العالم ). و از قنصور کافور بسیار خیزد. ( حدود العالم ).