معنی کلمه کافر در لغت نامه دهخدا
درآورد لشکر به ایران زمین
شه کافران دل پراگنده کین.فردوسی.همه نزد من سربسر کافرند
وز اهریمن بدکنش بدترند.فردوسی.تاک رز گفتا از من چه همی پرسی
کافری ، کافر، ز ایزد نه همی ترسی.منوچهری.آنجا کافران پلیدتر و قوی تر بودند و مضایق بسیار و حصارهای قوی داشتند. ( تاریخ بیهقی ص 624 ). در سالی پنجاه هزار کم و بیش از برده کافر و کافرزاده از دیار کفر به بلاد اسلام می آورند. ( کلیله و دمنه ).
گر لبت آن منستی ز جهان
کافرم گر هوسی داشتمی.خاقانی ( دیوان چ سجای ص 675 ).کافرم کافر ار بخدمت تو
دل من آرزو نمیدارد.خاقانی.تا به اسلام عشق تو برسم
بنده کافری توانم شد.خاقانی.گفت کرم کن که پشیمان شدیم
کافر بودیم و مسلمان شدیم.نظامی.تا چنان نومید شد جانشان ز نور
که روان کافران ز اهل قبور.مولوی.گر جمله کاینات کافر گردند
بر دامن کبریاش ننشیند گرد.سعدی.عقل بیچاره است در زندان عشق
چون مسلمانی بدست کافری سعدی.گر گدا پیشرو لشکر اسلام شود
کافر از بیم توقع برود تا در چین.سعدی.به تقلید کافر شدم روز چند
برهمن شدم در مقالات زند.سعدی. || ناسپاس. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کافر را در تداول بیشتر فارسی زبانان به فتح نیز استعمال کرده اند. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( شعوری ص 237 ):
زمین را فروشستی از شرک مشرک
جهان را تهی کردی از کفر کافر.فرخی.( دیگر قافیه ها مادر و گوهر و قیصر است ).
بر او مردمی کو کبر دارد
بتر باشد هزاران ره ز کافر.فرخی.( بقیه قوافی برابر و سنگر و یاور است ).
به مردی فزاینده عز مؤمن
به شمشیر کاهنده کفر کافر.فرخی.( دیگر قافیه ها صفدر و گوهر ومرمر است ).
گر خواهدکشتن بدهن کافر او را
روشن کندش ایزد بر کافه کافر.ناصرخسرو.