معنی کلمه کاسد در لغت نامه دهخدا
بی قیمت است شکر از آن دو لبان اوی
کاسد شد از دو زلفش بازار شاه بوی.رودکی.بازار زهد کاسد، سوق فسوق رائج
افکنده خوار، دانش گشته روان مرائی.ناصرخسرو.در عهد او [ وزیر ابوالعباس ] مکتوبات دیوانی بپارس نقل میکردند و بازار فضل کاسد شده بود... ( ترجمه تاریخ یمینی ص 366 ). متاع ٌ کاسد؛ متاع ناروان. سوق کاسد؛ بازار ایستاده. بازار ناروان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). حیوان کاسد الاذعان ؛ حیوان غیرناطق. ( ناظم الاطباء ). || ناتمام در مقدار و کمیت ودر منزلت و خوار و حقیر. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به کساد شود.