کارگان
معنی کلمه کارگان در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه کارگان
ستمکارگان و آن که بُد بی ستم بر آمیخت زین هر دو بهری به هم
بس که کشیدم ستم از ظلماتِ فراق چند کند احتمال جورِ ستمکارگان
عامه مستمند مسکین را از ستمکارگان مجیری تو
خلقت تو شنعت بیچارگان صنعت تو صنعت بیکارگان
سوی گنبدان دژ فرستادیم ز خواری به بدکارگان دادیم
کرد با دادپروران یاری با ستمکارگان ستمکاری
نگر تا نپیچی سر از دادخواه نبخشی ستمکارگان را گناه
چو نحس اوفتد دور سیارگان بود دور دور ستمکارگان
ستمکارگان را کنم به دو نیم کسی کو ندارد ز دادار بیم