معنی کلمه کارکیا در لغت نامه دهخدا
ای معدن نور و صفاای شمس تبریزی بیا
کاین روح بی کار کیا بی تابش تو خامداست .مولوی ( ازآنندراج ).|| یک عنصر از عناصر اربعه.
کارکیا. ( اِخ ) سلطان احمد. از حکام لاهیجان : درآن منزل کارکیا سلطان احمد که سابقاً بپایه سریر اعلی آمده بود مشمول انواع انعام و اکرام ،اجازت یافته روی بلاهجان نهاد. ( حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 568 ).
کارکیا. ( اِخ ) سلطان حسین حاکم گیلان. ( از حبیب السیر ج 3 ص 345 ).
کارکیا. ( اِخ ) سلطان محمد پسر کارکیا ناصرکیا پادشاه گیلان ( از سال 851 هَ. ق. تا 883 هَ. ق. پادشاهی کرده ) و کتاب کنز اللغات را محمدبن عبدالخالق بنام او کرده است. ( ازفهرست کتابخانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 251 ).
کارکیا. ( اِخ ) میرزاعلی حاکم گیلان. ( از سعدی تا جامی ص 461 ).
کارکیا. ( اِخ ) ناصر کیا پادشاه گیلان. ( از فهرست کتابخانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 251 ). و رجوع به کارکیا ( سلطان محمد ) شود.